کوچ نشینی و  ناآرامی های سیاسی و اجتماعی

مبانی نظری کوچ نشینی و ارتباط آن با ناآرامی های سیاسی و اجتماعی

 

دکتر مهتاب عالمی؛ دکترای تخصصی جغرافیا وبرنامه ریزی شهری ، محقق و پژوهشگر در کانادا

 

چکیده:

مسأله کوچ نشینها‘کوچ روها‘ ‘کولیها ‘در تاریخ کشور افغانستان همواره از مشکلات سیاسی و اجتماعی و معضلی برا ی باشندگان شهری و روستایی محسوب می شدند.نگارنده در مقاله ای به نام" مبانی نظری کوچ نشینی و ارتباط آن با ناآرامی های سیاسی و اجتماعی"آسیب های اجتماعی و سیاسی کوچی ها را در شهرهامورد بررسی قرار می دهد.انگیزه تهیه این نوشتار‘تعریف اصطلاحات و فرهنگ کوچ نشینها و معضل آنان در شهرها از دیدگاه شهر نشینی و جغرافیا است.

کوچ نشینان در شهرها و روستاها مشکلات عدیده ی را خواسته و ناخواسته بوجود می آورند وقوع نزاع ودرگیری میان برخی از کوچی ها با ساکنان شهرهاوروستاهای کشوررا به دفعات وباانعکاس اجتماعی آن در سطح شهر ومنطقه شاهد بودیم،به عنوان مثال در تیر ماه 1387باز هم شاهد وقوع درگیریهایی مشابه بودیم، اما با سکوت برگزار شد.چنانکه  پیشتر هم چنین برخوردهایی صورت گرفته‌است.یکی از مهمم ترین بازخوردهای این درگیریها نابسامانی اجتماعی در مناطق درگیر و آسیب دیده است.

بنابراین می توان یکی از انواع مشکلات اجتماعی  کوچی ها را , بی سازمانی اجتماعی آنهانام ببریم . در یک نظام اجتماعی خواه یک کشور , اجتماع محلی یا انجمن , آنچه در بی سازمانی اجتماعی دخالت دارد وجود نارسایی و وقفه هایی است که در کانال های کارآمد ارتباطی میان مردم در یک نظام اجتماعی پدید می آید .بر پایه نتایج پژوهش های صورت گرفته ، ارتباط نادرست حتی در شرایطی که منافع وارزش هایی متضاد در گروه وجود نداشته باشد، به بی سازمانی منجر می شود.(مرتون،1376،ص52)
مسئله حضور حاشیه ای کوچی ها در شهرها و روستاها و درگیری های دوره ای که میان آنها و مردم و باشندگان شهرها و بعضاًروستاها روی داده است، نمونه ای از مشکلات اجتماعی از نوع بی سازمانی اجتماعی است .



واژگان کلیدی:

کوچ،کوچ نشینی،شهر ،شورش،ناامنی اجتماعی،بی سازمانی اجتماعی،نظریه های شورش



 

ادبیات موضوع

واژۀ کوچ درفرهنگهای معتبر فارسی تعابیرگوناگونی داردکه عبارت است از:رحلت،رحیل،روانه شدن ازمنزلی به منزل دیگر،انتقال،جلای وطن،مهاجرت وانتقال ایل یالشکرازجایی به جای دیگر.

باتوجه به این معنی،کوچ حرکت وجابجایی است،حرکتی بااسباب ولوازم زندگی واهل بیت که برای تداوم زندگی متناسب باتغییرات طبیعی محیط،بویژه تغییرات آب وهوایی و رویش گیاهی انجام می گیرد.


کوچ وکوچ نشینی از نظر غیر جغرافیدانان

"منظور از زندگی کوچ نشینی آن نوع از زندگی است که در آن انسانها از راه پرورش حیوانات ومعمولاً با برخورداری از فراورده های کشاورزی زندگی می کنند و در پی چراگاههای طبیعی سالیانه ، از محلی به محل دیگر می کوچند"

"مردمی که معاش خویش را از راه پرورش چهارپایان به دست می آورند و ناگزیرند برای جستجوی چراگاهها ، آب و... به بیابانگردی بپردازند."

"شیوه ای از زندگی با جابجایی سالیانه وموسمی است که گروهی از مردم همراه چهارپایان خود، از محل چادرهای زمستانی تا چراگاههای تابستانی نقل مکان می کنند و در فصل سرما دوباره به اردوگاه زمستانی باز می گردند."

"کوچ نشین، کسی است که محل مسکونی اش در طول یک دو یا چند بار جابجا شود و یک محل مسکونی معین برنگزیند"4

"زندگی کوچ نشینی اساساً بر دامداری یا رمه گردانی و به طور کلی پرورش دام مبتنی است."

کوچ عبارت است از حرکت مداوم فصلی یا سالیانه بین دومحیط متفاوت آب وهوایی که با تغییرات طبیعی محیط – بویژه تغییرات اقلیمی و رویش گیاهی – مطابق باشد."

پدیده ی کوچ اولین هماهنگی و سازش انسان با محیط طبیعی است که البته جبر محیطی در آن مسلط بوده است.در کوچ سه مسألۀ زیر مورد توجه است:

1. کوچ معمولاً حرکتی دو طرفه بین دومحیط است.

2. کوچ نتیجۀ تسلط جبر طبیعی است که انسان برای فرار از آن ، این پدیده را ابداع کرده است.

3. زمان کوچ را تغییرات محیط طبیعی تعیین می کند نه اختیار انسان.

آنچه از تعاریف مذکور استنباط می شود،این است که اگرچه جمله ها و عناوین تعریف از نظر دستوری و ادبی با هم متفاوت است، اما همۀ این صاحبنظران در تعریف کوچ وکوچ نشینی ، در چند مطلب عمومی زیر بر یک قول هستند:

به معیشت دامداری و شغل شبانی که به تربیب چهارپایان مقید است تأکید کرده اند.

به شیوۀ دامداری وشغل شبانی که که به تربیت چهارپایان مقید است تأکید کرده اند.

به شیوۀدامداری متحرک وجابجبیی درمرتع موسمی برای تغذیۀدامها اشاره کرده اند.دربطن جمله ها واصطلاحها،به محیطهای طبیعی که برحسب اوضاع طبیعی حاکم،برای استقرار انسان ودام،دربعضی ازفصول مساعدودرفصول دیگر نامساعد است اشاره کرده اند که تأثیرعملکردهای آب وهوایی،رویش گیاه ومنابع آب رامشخص می کندواینکه طبیعت وتغییر اوضاع طبیعی همراه بارواج معیشت دامداری،محرک اصلی کوچ وپیدایش زندگی کوچ نشینی است.


تعریف ومطالعۀکوچ ازدیدگاه جغرافیا

درمبحث قبل ملاحظه شد که کوچ نشینی ازدیدگاه دانشمندان چگونه توضیح داده شده است.ازآنجا که اساس وریشۀاین پدیده با علم جغرافیا رابطۀمستقیم دارد،همیشه باید توجه داشت که کوچ نشینی وکوچ راازدیدگاه جغرافیابررسی کنیم،زیرا دراین شیوۀمعیشت که نشانگرحاکمیت جبرطبیعی وهماهنگی انسان باآن است نقش پدیده های طبیعی محیط وازطرف دیگر رفع نیاز انسان،اشتغال به فعالیت دامداری ودیگر فعالیتها کاملاً مشخص است ودرواقع یک نوع هماهنگی وسازگاری بین انسان وطبیعت ایجادشده که جغرافیا جوابگوی آن است.

کوچ نشینی رامی توان به صورت زیر تعریف کرد:

حرکت منظم سالیانه یافصلی،برای ارتزاق قومی یا قبیله ای،که این حرکت باعوامل محیطی واوضاع انسانی،اجتماعی ارتباط مستقیم دارد.

باید توضیح دادکه این گروه انسانی خصوصیات اجتماعی فرهنگی(زبان ولهجه،نژاد،مذهب،آداب ورسوم،خصوصیات ذاتی،...)مشترکی دارندومطابق اوضاع محیط-موقعیت جغرافیایی،ارتفاع،آب وهوا،خاک وپوشش گیاهی-کوچ رابرای ارتزاق خودوادامۀزندگی پدید آورده اند.

ازآنجا که کوچ جنبۀمعیشتی داردوباچگونگی شکل گیری وتکامل اقتصادی گروههای انسانی ازابتدای تولدتاکنون ارتباط دارد،بطورمسلم نقش محیط درشکوفایی اقتصادی وبهره گیری انسان ازعوامل موجود،چشمگیراست.

درضمن این مسأله بافرارانسان ازمحیط نامساعد وتغییرات منفی آن درفصول مختلف سال نظیرکم آبی،خشکی،سرماوگرمای شدید،محدودیت مراتع و...همراه است وبه همین دلیل است که دانشمندان به اصطلاحاتی نظیرمراتع موسمی چراگاههای فصلی، اردوگاهای زمستانی،مناطق ییلاقی و...اشاره وتأکیدکرده اند،مثلاًدوپلانول دانشمند معروف فرانسوی،رمه گردانی ودامداری راکه جنبۀاقتصادی دارد،تابع موقعیت آب وهوایی می داند.

به همین ترتیب دانشمندان دیگرنظیرفرودین درپدیدۀکوچ وشیوۀزندگی کوچ نشینی به درجۀحرارت ،خشکی هوا،برفهای سنگین وبطور کلی عملکردعناصرآب وهوایی بسیارتأکیدکرده اند.

اوضاع طبیعی محیط(موقعیت جغرافیایی،شیب وارتفاع،خاک وجنس زمین، عناصر اقلیمی،رطوبتفگیاه وجانور)می تواند به صور گوناگون،دررفع احتیاجات بشردخالت داشته باشد،امکان داردعملکردونحوۀتغییرات پدیده های طبیعی موجب شودکه بهره برداری از محیط،موقتی وتنها دربعضی ازفصول سال انجام گیرد،درواقع نوع ارتباط انسان بامحیط وزمان بهره برداری ازآن مسألۀکوچ وی رامطرح سازدوازآنجا که انسان کوچ نشین تنها برای تداوم حیات خود مجبوربه کوچ وجابجبیی درمحیطهای مختلف است،بطور مسلم نوع معیشتگاه نیز درنظرگرفته می شود.

در نقشۀ زیر،مسیر حرکت کوچنشینان وانسانهای نخستین تا انسان متمدن امروزی رانشان می دهد.درواقع چنانچه یک محیط درطول سال جغرافیایی نتواندجوابگوی نیازمندیهای انسان مثلاًدرزمینۀتأمین علوفه ومرتع وآب باشد،انسان ساکن درآن مجبوراست برای دسترسی به علوفه ومرتع،به جای دیگرکوچ کندوپس ازمدتی بازگردد،پس نقش عوامل جغرافیایی نظیرموقعیت محل،درجه حرارت وتغییرات آن ،میزان وکیفیت ریزشهای جوی،ترکم ونحوۀپوشش گیاهی،وازطرف دیگر عوامل جغرافیایی انسانی،نیازانسان به عوامل محیط وجغرافیای اقتصادی ونوع معیشتها،به صورت دسته جمعی دست به دست هم داده،مسألۀ کوچ وانسان کوچ نشین رابوجود می آورد.انسان نخستین به دلیل نداشتن تکنیک،وبه تبعیت ازجبرمحیطی،وباحرکت وجابجایی به محیطهای مساعدوقابل بهره برداری،نوعی سازگاری وهماهنگی بااوضاع محیط ایجادکرده بودکه نتیجۀآن،استمرار معیشت آنها بوده وهنوز هم آن اشکال سنتی حفظ شده است.



نقشه :مسیرحرکت کوچ نشینان




جایگاه علم کوچ نشینی دربین علوم جغرافیایی

بدلیل آنکه کوچ نشینی گروهایی انسانی رانشان می دهدکه ازنظر فرهنگی اقتصادی،مسکن ومعیشت دارای وحدتی هستندکه خود نتیجۀجبرووضعیت محیط طبیعی است،مسلماًمسائل انسانی،فرهنگی،اقتصادی،اجتماعی این گروهها،بانوع معیشت خاص آنها ارتباط دارد،وبه همین لحاظ علل کوچ نشینی،درعلم جغرافیا جایگاه خودرانشان می دهدزیرامحتوای مسائل کوچ نشینی بطور کلی ،بررسی مسائل تاریخی،نژادی،قومی،جمعیتی،فرهنگی،انسانی،مسکن،تغییرات وآثارفرهنگی واقتصادی جوامع کوچ نشین درقالب محیططبیعی است وتمام نمودهاوجنبه های انسانی وفرهنگی واقتصادی کوچ نشینان تحت تأثیر موقعیت طبیعی قراردارد،زیرا انسان کوچ نشین دارای این خصوصیات است:

  1. حرکت متقابل ومنظم فصلی
  2. مسکن موقتی وجمع کردنی وبرافراشتنی
  3. ویژگیهای فرهنگی وقومی خاص خود
  4. نظامهای قبیله ای وآداب ورسوم مخصوص به خود
  5. انعکاسهای فرهنگی از قبیل لباس و زبان و گنجینۀ لغات خاص خود و تفریحات و...  .

 حرکتهای کوچ نشینی و تکامل آن پدیدۀ یکجا نشینی را منجر شده و صورتهای دیگر معیشت از جمله روستا نشینی و سرانجام شهر نشینی را پدید آورده است .


گروههای عمدۀ کوچ نشین در جهان

اگر چه گروههای عمدۀ کوچ نشین را جمعیتهای دامدار و ایلها و عشایر تشکیل می دهند گروههایی هم هستند که شاید دامدار نباشند اما برای تأمین معیشت خود ناچار به کوچند. به طور کلی گروههای کوچ نشین در جهان امروز به شرح زیر تقسیم می شوند:

الف)کوچ نشینهای دامدار:معمولاً به صورت گروههای مشخص، با اصالت فرهنگی و عظمت اقتصادی دیده می شوند که به گروههای آنان ایل، طایفه، قبیله و عشیره گفته می شود. این نوع کوچ نشینان بزرگترین وگسترده ترین جعیتهای کوچ نشین محسوب می شوند و اغلب اولین حرکتهای سیاسی ، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی ملتها و کشورها را بر پا کرده اند. از جملۀ کوچ نشینان دامدار، می توان از آریاها در ایران ، ترکها ومغملها در جنوب غربی آسیا و آسیای مرکزی ، عربها در شبه جزیرۀ عربستان ،فلسطین و آفریقای شمالی نام برد.

ب)اسکیموهای گوزن پرور و شکارچی:این گروه از مردم در عرضهای بالا و مناطق جنوبی قطب شمال بویژه در گرینلند ، شمال کانادا، جزایر لابرادور، ایسلند، اسکاندیناوی و سواحل شمالی سیبری ساکنند.

هماهنگی و سازگاری انسان با ویژگیهای آب وهوایی اطراف قطب شمال، موجب پیدایش شغل گوزن پروری وصید ماهی و دیگر جانوران قطبی شده است، آنان از نظر مسکن ، آداب ورسوم، خصیصه های فرهنگی و... دارای وحدت خاصی هستند و از اجتماعهای عرضهای پایینتر جدا شده اند.

ج)کولیها: گروههای سرگردان و حاشیه نشینند که از سرزمین هند به دیگر نقاط جهان پراکنده شده اند و همگی آنها دامدار نبوده،از نظر قومی و فرهنگی با عشایر، تفاوتهای عمده دارند. حرکت و جابجایی آنان به مناطق گرمسیرو سردسیر در فصل زمستان و تابستان که جاذبه هایی در اطراف شهرها پدید می آید باعث حاشیه نشینی در کنار شهرهای بزرگ و اشتغال به فعالیتهای کاذب و متنوع- که خود تحت تأثیر محیط جغرافیایی شهرهاست- می شود.


کوچ نشینی و نا آرامیهای سیاسی-اجتماعی

اشاره: مقاله پیش رو مجموعه چند یادداشتی است که از گزارشات ،مقالات،کتب متعدد جمع آوری شده است وتلاش شده است تا به وقوع درگیریهای کوچی ها با مردم شهرها وروستاها و علل و عوامل آن پرداخته شود.
وقوع نزاع و درگیری میان برخی ازکوچی های فاقد فرهنگ یکجانشین در شهرها و روستاها به دفعات و با انعکاس گسترده ملی و فرا ملی مکرراً انجام شده است،به گونه یی که اکنون افغانستان و پاکستان که منطقه اصلی بین ییلاق وقشلاق کوچی ها محسوب می شوند از نا امن ترین کشورهای جهان محسوب می گردند.بطور کلی کوچ نشینان  این مناطق عمدتاً بی سواد و دارای وضعیت اقتصادی ضعیف و نامتعادلی هستند که همین عوامل به گروهکهای تروریستی اجازه داده تا از جهل و فقراین اجتماع سوء استفاده نموده وآنان را وارد بازی مهلک عملیاتهای انتحاری و تروریستی  به عنوان سرباز و سپر بلای خود استفاده نمایند بر خلاف دفعات گذشته این انتظار را به عنوان ضرورتی اجتماعی ایجاد کرده است که باید علل و دلایل بروز آنرا به صورت علمی مورد بحث وبررسی قرارداد.

با مقدمه مختصری که مطرح شد. اینک به طرح سئوال خود در این زمینه می‌پردازم که چرا و چگونه یک قضیه سیاسی ( مسلح شدن ومسلح ماندن کوچیهاونپیوستن آنها به ارتش ملی) در حکومتهای گذشته وتا امروز ، به مشکلی اجتماعی تبدیل‌شده است (مشکل عدم ادغام اجتماعی درفرهنگ شهری و شهر نشینی و بعضاًروستایی مناطق متعدد افغانستان و بروز تنش های اجتماعی ناشی ازآن ) که در حال حاضر برخی از وجوه ظاهری آنرا دراکثر مناطق شهری وروستایی می‌بینیم چیست؟


کوچیهای آشوب طلب افغانستان 

اگر در گذشته یکی از ارکان اساسی جامعة کوچی راایل ونصب قومی تشکیل می‌دادند، امروزه نیز علیرغم تغییرات ناچیز در بافت اجتماعی جامعه کوچی  هاو گسترش شهرنشینی،کوچ نشینان  هم‌چنان از اهمیت برخوردارند .کوچیهای افغانستان یک اجتماع یا مجموعه‌ای از چند اجتماع هستند که برای حمایت از افراد متشکل خود در برابر تجاوز دیگران و حفظ و حراست آئین، سنتهای قومی و راه ورسم زندگی ایلی بوجود آمده‌اند. بیشتر کوچیهای جنوب افغانستان  از حدود ده سال پیش ، بی‌آنکه فرهنگ قومی و حتی لزوماً وابستگی قومی خود را از دست دهند،‌از حالت کوچ نشینی خارج شده و به گروههای جنایتکار طالبان پیوسته اند اگرچه پیش از این نیز مشکلات عدیده ی را برای مردم افغانستان هم از شهر نشینان و روستانشینان بوجود می آوردند اما ااکنون به عناصری ضد اجتماعی و امنیت ملی تبدیل شده اند .فرهنگ کوچیها معمولاًً در طول قرون و اعصار سینه به سینه انتقال یافته و اکنون هر عضوقبیله به خوبی می‌داند که به کدام طایفه و ایل وابسته‌است و تابع کدام سنتهاست.کوچی های جنوب افغانستان در استانهای جنوبی - مرکزی وشرقی افغانستان در تردد بوده اند.این روند همچنان ادامه دارد و با بروز بحرانهای سیاسی و نظامی بعد ازجنگ با شوروری سابق  به صورتی کاملاً مستقل و متفاوت به ادامه  کوچی گری خود ادامه داد. با توجه به اینکه بحرانهای یاد شده و آثار ناشی از آن سبب ناامنی در منطقه گردیدند.این ناامنی ها، چه در داخل روستاها وچه در حاشیه شهرهامعظلات متعددی را بوجود آوردند.از این پس به مطالعه چند نظریه در خصوص آشوبها و ناامنی های بعضی از گروهها و اجتماعات بشری خواهیم پرداخت که اغلب باایجاد شرایط ناامنی و شورش در شهرها و حاشیه شهرها و نقاط روستایی برای سایر ساکنان که در اکثریت قرار دارند می گردند.این گروهها با انجام وترویج ناهنجاریها امنیت یک منمطقه .و گاهاً مناطق وسیعی را سبب می گردند.  


نظریه های شورش

در رابطه با چگونگی انجام شورش ونابسامانیهای اجتماعی نظریه های مختلفی ارائه شده است و براساس نوع شورش وناامنی مورد تحلیل توسط محققین و نظریه پردازان تبیینهای گوناگونی ابراز شده است که مطرح ترین آنها در اینجا بررسی می گردد:

1- نظریه فشار اسملسر

اسملسر معتقد است که شورشهای مردم نوعی رفتار جمعی است که زیر فشار ناشی از ناامنی، تهدید وفقر یا سایر موارد شبیه آن بوجود می آید. او6 عمل را برای ایجاد شورش یا هر نوع جنبش اجتماعی دیگر ضروری می داند.

. ساختار مناسب (مثل یک نظام خاص اقتصادی یا سیاسی)

. فشار ساختاری (مثل تبعیض و فقر)

. رشد و اشاعه عقاید تعمیم یافته (وجود اندیشه ها و مشترک بین مردم در مورد ارتباط بین متغییرهای خاص و همچنین اعتفاد عمومی به توانایی تغییر در وضعیت موجود و سیربه سوی مطلوب)

.عوامل تسریع کننده (مثل برخورد نامناسب مأموران شهرداری با اهالی و سکنه حاشیه شهرها)

. بسیج گروهی از افراد برای حرکت و اقدام(مثل تحریک کردن افراد توسط یک یا چند نفر از افراد ذی نفوذ یا ماجراجو علیه مأموران شهرداری یا نیروی انتظامی پس از وقوع حادثه)

. مکانیزم کنترل اجتماعی(اگر نظام کنترل اجتماعی توانمندی کافی برای مقابله با آغاز شورش را داشته باشد. شورش در همان مراحل آغازین خاتمه یافته واز گسترش آن جلوگیری به عمل می آید. در غیر این صورا و یا در صورتی که دولت یا دستگاههای ذی ربط به دلایلی متوسط به ابزاری نابجا و نادرست شوند. مثل اعطای امتیازاتی که موجب تجری بیشتر شورشگران گردد، شورش با سرعت، شدت و وحدت بسیار زیاد گسترش خواهد یافت.

2- نظریه محرومیت نسبی

این مفهوم نخستین بار در کتاب سرباز امریکایی در دهۀ 1940 مطرح شد و نویسندگان از این مفهوم برای بیان احساسات فردی استفاده کردند که فاقد منزلت یا شرایطی است که به اعتقاد خودش باید داشته باشد. چنین فردی داشته های خود را با دیگر اشخاص یا گروههای دیگر مقایسه می کند. انسانها برای نیل به ارزشها یا شرایط خود تلاش می نمایند. بعضاً ارزشها یا اهداف را در سه گروه ارزشهای رفاهی، ارزشهای مربوط به قدرت، وارزشهای بین الاشخاص طبقه بندی می نمایند.

گسترۀ محرومیت نسبی عبارت است از میزان شیوع آن در بین اعضای یک جامعه با توجه به هر طبقه از ارزشها. رانیسمان شدت محرومیت نسبی (میزان تأثیر منفی محرومیت که با درک آن همراه است یا شدت نارضایتی یا خشمی که محرومیت بر می انگیزد.) را درجۀ محرومیت نامیده و آنرا شدت احساس معرفی می کنند.

محرومیت نسبی در واقع اختلافی است میان انتظارات ارزشی و توانایی های ارزشی که شدت و گسترۀ آن قابل محاسبه است. در تحلیل دینامیک و پویا سه الگوی محرومیت نزولی (ثبات نسبی انتظارات با تصور کاهش توانایی های ارزشی)، محرومیت آرزویی (ایستایی نسبی تواناییها  و افزایش و تشدید انتظارات)، و محرومیت صعودی یا رشد یابنده (افزایش شدید انتظارات و کاهش همزمان و شدید تواناییها) مطرح شده است و هر سه الگو به عنوان عناصر علی یا زمینه ساز خشونت سیاسی مطرح شده است.

این تعاریف تا حدودی با مفهوم آنومی که دورکیم در کتاب خود کشی بکار برده بسیار نزدیک است. سروستانی معتقد است که فرض اصلی نظریه های موجود در حوزۀ جامعه شناسی سیاسی و روان شناسی اجتماعی آن است که ناکامی در دستیابی به اهداف ، تبعیض، نابرابری و سرکوب شدن خواسته های مشروع و به بیان دیگر بوجود آمدن فاصلۀ نامطلوب بین انتظارات مشروع افراد و آنچه در جامعه برای تحقق چنین انتظاراتی وجود دارد موجب بروز رفتارهای نابهنجار می شود و اگر چنین مشکلی فراگیر باشد رفتارهای نابهنجار نیز دامنۀ وسیع و گسترده ای خواهد داشت که به آشوب و اغتشاش می انجامد.(سروستانی ص 16)

همچنین در رابطه با نوع انتظارات و نگرشهای مردم تحقیقی انجام شده که نتیجه آن بدین گونه می باشد:

"نتایج زمینه پژوهی فراملی کانتریل درباره ملاحظات انسانی که به صورت رتبه بندی ذهن مشغولی های شخصی و ملی حدود 863 میلیون نفر ارائه شده است نشان می دهد که ملاحظه اصلی مردم جهان معطوف به ارزشهای مادی است و تقریباً نیمی از ارزشهای ذکر شده از این دسته هستند مانند بیم وامید نسبت به سطح زندگی، بهداشت، پیشرفتهای فن آورانه، ثبات اقتصادی و مالکیت خانه یا زمین، حداقل 60 درصد از پاسخ دهندگان هر کشور از 12 کشور هند، آمریکا، برزیل، آلمان غربی، نیجیریه ، فیلیپین، مصر، یوگوسلاوی،کوبا،دومینیکن، اسراییل و پاناما بیم یا امید خود را نسبت به وضعیت اقتصادی ابراز داشتند.(موذن جامی ص 74-77)

3- نظریه تحریک توده ها(rouser theory rabble)

این نظریه شورش را نتیجۀ توطئه از پیش طراحی شده توسط جنگ طلبان سیاسی می داند طبق این نظریه بیشتر مردو با رفتار یا عمل آشوبگرانه موافق نیستند. بلکه جنگ طلبان سیاسی با رواج شایعات دروغین موجبات شورش را فراهم نموده و با ایجاد وحشت در بین توطئه های مردم آنها را به شورش تحریک می کنند.

4- نظریه توده وار (riffraff theory )

این نظریه عامل شورش را ویژگی های شورشگران می داند و بر آن است که شورش، مجرمین، بی سوادان و بی کاران رانده شده ای را که از خشونت لذت می برند و از آن برای اهداف شخصی خود استفاده می نمایند جذب می کند.

5- نظریه بی سازمانی اجتماعی

رابرت کینگ مرتون,جامعه شناس معروف آمریکایی معتقد است که به طور کلی یک مشکل اجتماعی زمانی بروز می کند که میان آنچه در جامعه هست وآنچه مردم معتقدند باید باشد , اختلافی اساسی وجود داشته باشد. در عین حال , اعتقاد کلی برآن است که تنها مسائلی که از شرایط یا فرایندهای اجتماعی ناشی می‌شوند , می‌تواند به عنوان مشکلات اجتماعی قلمداد گردند.جامعه شناسان چنین فرض می کنند که مشکلات اجتماعی به موازات سایر سطوح جامعه انسانی , دارای جنبه ذهنی و عینی‌اند.جنبه ذهنی آن در ادراکات و ارزشگذاری مردم جامعه در رد یا تائید اینکه چه چیزی مشکل اجتماعی است ظاهر می شودو جنبه عینی آن , شرایط واقعی است که درآن مشکلات ارزیابی می شود.

یکی از انواع مشکلات اجتماعی , بی سازمانی اجتماعی است . در یک نظام اجتماعی خواه یک کشور , اجتماع محلی یا انجمن , آنچه در بی سازمانی اجتماعی دخالت دارد وجود نارسایی و وقفه هایی است که در کانال های کارآمد ارتباطی میان مردم در یک نظام اجتماعی پدید می آید . بر پایه نتایج پژوهش های صورت گرفته ، ارتباط نادرست حتی در شرایطی که منافع وارزش هایی متضاد در گروه وجود نداشته باشد، به بی سازمانی منجر می شود.

با توجه به مطالعه نظریه های شورش می توان معضل کوچی های افغانستان را در دیدگاه آقای مرتون و با نظریه بی سازمانی اجتماعی مقایسه و مطابقت داد .بنابراین از این پس به بررسی ببیشتر این نظریه و مطابقت آن با شرایط افغانستان و کوچی های آشوب طلب جنوب و جنوب غرب آن پرداخته شود .از این رومسئله حضور همیشگی کوچیها  در مناطق افغانستان و درگیری های دوره ای که میان آنهاوباشندگان شهری و روستایی روی داده است، نمونه ای از مشکلات اجتماعی از نوع بی سازمانی اجتماعی است و به لحاظ جامعه شناختی می توان دلایل یا عوامل زیر را که در ایجاد مشکل یاد شده نقش داشته اند نام برد:
1- سرایت شکاف دولت- ملت ناشی از بحران سیاسی به روابط کوچی ها ومردم شهرها و روستاها . برپایه این عامل، علیرغم تعلقات نژادی موجود، نوعی بیگانگی در رفتار طرفین شکل گرفته که مانع از برقراری ارتباط متقابل میان آنها شده است.(نداشتن روابط دوستانه، عدم برقراری روابط خویشاوندی و ...)
2- عدم ارتباط متقابل، منجر به برقراری ارتباط نادرست شده است.این امر امروز در میان نسل جوان، حتی حساسیت هایی را برانگیخته است.(دعواهای دسته جمعی و....)

3- تبعیت از الگوی سنتی(عشیره ای)در رفتار اجتماعی کوچی ها .در رفتار سنتی .معمول آن است که اگر تعرضی یا توهینی به فردی صورت گیرد . فرد خود را محق می داند تا نه تنها به طرف متقابل بتازد . بلکه از خویشاوندان خود نیز در این مورد یاری بخواهد.بنابراین هیچ تناسبی میان عمل انجام شده و عکس العمل فرد در اینجا وجود ندارد.در حالی که در رفتارهای شهری معمول آن است که می بایست فرد از تعرض کننده شکایت کند یا در رفتار سنتی شهری حداکثر فرد می‌تواند تنهاخودپاسخ تعرض کننده را بدهد.سیستم حمایت جمعی مبتنی بر هویت ایلی در نزد کوچی ها (که تا حال نیز به آن وفادار بوده اند) بیانگر این واقعیت است که آنها موفقیت چندانی در تغییر الگوی رفتار سنتی خود متناسب با محیط شهری به دست نیاورده اند.(البته فارغ از موارد استثنایی)

4- غلبه ذهنیت منفی تاریخی مبتنی بر هراس از حمله وغارت ها در نزد باشندگان شهری وروستایی، مانع ازآن بوده است که تغییری در روابط آنها باکوچی ها  پدید آید.این امرگاه به تصورات بسیارافراطی هم انجامیده است.ذهنیت مشوش مردم شهرنشین و روستا نشین افغانستان از نوع مشکل موجود ،حتی مانع از هر گونه یاری و زمینه سازی برای جامعه پذیری کوچی ها بوده است (شکل گیری یک چرخه معیوب رفتاری و تشدید بی سازمانی اجتماعی موجود).

5- نامشخص بودن وضعیت کوچی ها از این نظر که شهروند غیر نظامی هستند یا نیروی نظامی و انتظامی‌اند.اینان در حالیکه وابسته به سلاحهای نظامی وحمایت دولت هستند،در قالب نیروی نظامی منظم قرار نمی گیرند.اما همواره در ذهن مردم به عنوان نیروهای شبه نظامی بومی(در بعد منفی)تجسم یافته اند.از آنجا که نوع معیشت آنها نیز در چرخه روابط اقتصادی شهر قرار نمی گیرد ابهام موجود گسترش یافته است.به عبارت دیگر، در مواردی که نوع معیشت آنها با چرخه فعالیت اقتصادی مردم شهر گره خورده مشکلی وجود ندارد.

مجموعه عوامل ودلایل مطرح شده و شاید عوامل پنهان دیگری از این دست وجود و حضور کوچی ها را درافغانستان به یک مشکل اجتماعی تبدیل کرده است وچنانکه بیان شدبا توجه به تقسیم بندی مرتون، به صورت بی سازمانی اجتماعی بروز کرده و وجود منافع و ارزش های متضاد در نزدمردم افغانستان و کوچی ها آنرا تشدید نموده است به گونه‌ایکه در هر زمان و شرایطی امکان وقوع بحران و درگیری میان طرفین قابل انتظار است.اما آیا نمی شود این مشکل را حل کرد؟


چگونگی خروج از بحران و حل معضلات کوچی گر نماها

بازگشایی پرونده حوادث گذشته خواه ناخواه دربردارنده برخی واقعیتهااست که نمی‌توان وجود تاریخی آنها را نادیده گرفت بنابراین ، تلخ وشیرین حوادث تاریخی جایگاه خود را دارند ولازم است آنها را همانگونه که هستند بپذیریم. از سوی دیگر به انتقاد از خود نیز نیازمندیم، چرا که در غیر این صورت بازخوانی گذشته به بازنویسی آن مطابق حال می‌انجامد واین مستلزم نادیده گرفتن بسیاری از واقعیتها است.دربررسی مسایل اجتماعی ابتدا باید این سئوال را مطرح کرد که آیا مسائل اجتماعی قابل حل هستند یا نه ؟ آیا ممکن است تغییر رفتار صورت بگیرد؟ یا اینکه به صورت جبری، راه برون رفت از مسایل موجود بسته است و نمی‌توان کاری کرد؟ پیداست نوع نگرش ما به مشکلات اجتماعی ، نقش مؤثری در داشتن اراده برای تغییر یا عدم آن دارد.بینش جبرگرا، انفعالی است و معمولاًبا بزرگ جلوه دادن مشکلات راه را برای فرار از مسئولیت ودرنتیجه تداوم ناسازگاریها باز می‌کند.درحالیکه بینش فعل‌گرا همه چیز را درجامعه تحت کنترل انسانها می‌بیند.درچنین جامعه‌ای بسیاری از مشکلات واختلافات قابل حل‌اند.زیرا مشکلات به صورت آشکار بیان و بررسی می‌شوند و  اراده برای حل آنها وجود دارد.


در ارتباط با مشکل مورد بحث نیز اگر با دیدی جبرگرا معتقد باشیم که همه چیز همانند گذشته بوده وتغییر رفتارهم ناممکن است اصولا فقط صورت مسئله را پاک کرده ایم بدون آنکه به بررسی واقع بینانه و علمی مسئله نظر داشته باشیم. درنتیجه همواره امکان بروز بحران وجود خواهد داشت.اما اگرجسورانه مسئله را مطرح وآثار ونتایج ناشی از آن را بپذیریم در می‌یابیم که با قدری تامل می‌توان مسئله را حل نمود.تلاش من در اینجا طرح جسورانه صورت مسئله با هدف یافتن اراده ای برای حل آن است.اگر نیک بنگریم زمینه های همگرایی و وفاق اجتماعی در میان کوچی ها( مانند سایر کوچی های کشور)و مردم شهرنشین و روستا نشین بسیار است که به برخی از آنها اشاره می‌کنم:

1- به لحاظ نژادی، همه کرد وهم‌زبان هستند.زبان کردی عامل موثر فهم متقابل می‌تواندباشد.
2- به لحاظ مذهبی کوچی هامسلمان  و مردم مناطقی که در مسیر کوچ زندگی می کنند همگی  مسلمان هستند وبه یک خدا و قرآن و پیامبر به حق او ایمان دارند.این امردر شکل گیری بسیاری از ارزش هاو رفتارهای مشترک نقش مثبت دارد(اعیاد دینی ومراسم های مذهبی).

3- به لحاظ تاریخی نیزسرنوشت مشترکی را تجربه نموده اند. اشتغال جوانان در هر سه جامعه (شهری ،روستایی،کوچی)با مشکل مواجه است ، سطح عمومی زندگی ورفاه اقتصادی در مجموع پایین است؛ آثار این کمبودها همزمان و به طور مساوی متوجه مردم منطقه است .در حقیقت کوچی ها با سایر  باشندگان فرقی ندارد.با اندکی توجه می توان زمینه های مشترک بیشتری را برشمرد که به قاعده می بایست به علایق، احساسات وحتی درد مشترک منجر شوند.اما در این بین برخی عوامل واگرا نقش موثری در ایجاد مشکل بازی کرده اند.از جمله:

الف‌- وجود بحرانهای سیاسی که قبلاً به آن اشاره شد کوچی گری را به مشکل اجتماعی در شهرها و روستاها تبدیل کرد.

ب‌- شکل گیری ذهنیت مبتنی بر رفتار سنتی, که شاید نقش موثرتری نسبت به دیگر عوامل داشته است.به عبارت دیگر ,عمده مشکلات ناشی از یک احساس ذهنی است.هر چند ممکن است در این میان عوامل پیدا و ناپیدای دیگری در تقویت ذهنیت مذکور موثر بوده و باشند، اما در هر صورت قضیه به یک تصور احساسی در ذهن برمی‌گردد.در عین حال، تغییراتی نیز صورت گرفته است:


1) بحران ها و درگیری‌های مسلحانه به صورت بالفعل از میان نرفته اند،وبه نظر می رسد بیش از هر چیزعوامل خارجی در دامن زدن به این معضل دخیل است.می توان با روحیه ی ملی با شناسایی عوامل خارجی و محرک زاتا حد زیادی این درگیریها را به حداقل رساند.

2) نسل جدیدو جوان کوچی ها هم ردیف نسل جدید  جوان شهرها و روستاها در مدارس شهرها و روستاها باید درس بخوانند، تا وارد آموزش عالی ‌شوند وبعد از فراغت از تحصیل به عنوان فردی دانش آموخته به افغانستان خدمت کنند.سواد ، تحصیل دانش و به عبارت بهترآموزش در سطوح مختلف عامل مهم در کاهش فاصله و ایجاد تغییر به شمار می‌رود. تحصیل کردگان قادرند بسیاری از ذهنیت‌های منفی را کنار بگذارند وفارغ از تعصبات سنتی ، حتی به نقد خود بپردازند و مسایل را در سطح بالاترتحلیل نمایند.
3) مقتضیات شهرنشینی یا زندگی در روستا, نقشهای متفاوتی را طلب می کند. گسترش شهرنشینی, نیازمند نقشهاوالگوهای رفتاری مبتنی برجامعه شناسی شهری است و زندگی روستایی مقتضیات خاص خود را می طلبد.اینجا باید یک واقعیت را مطرح کرد که اگرکوچی ها قصد ادامه زندگی در کنارسایر افغانهای ساکن در کشور را دارند.فرزندان یک نسل پیش وآنها که در حال وآینده متولد شده یا می‌شوند, شناسنامه افغان ب‌گیرند.بنابراین متناسب با این تغییر، می‌بایست در آنها الگوهای رفتارشهری درونی شود.البته باید‌پذیرفت که افکار سنتی نسل گذشته کوچی هاهنوزدر نسل امروز کوچیها تاثیر گزار خواهد بودو تحت تاثیر کوچ نشینی هنوز مشکلات باقیست وتلاش بیش از اندازه آنها به نزدیکی بیشتر به قدرت سیاسی و نظامی بیانگر تداوم مشکل است.نمونه آن در اضحارات  آقای کرزی  در رابطه با توداوم کوچی گری و حمایت دولت از آناان به عنوان ساکنان افغانستان اتفاق افتاد وبا توجه به سطح بالای توجه به آنها توسط آقای حامد کرزی تصور می‌رود دولت نیز از ادامه بازی با آنها استقبال می‌کند.این را نمی‌توان نشانه مثبتی نسبت به دید دولت فعلی به امنیت و آرامش در بعضی از مناطق افغانستان  دانست.

امروز موقعیت افغانستان  درخور مقام تاریخی ،سیاسی وفرهنگی آن نیست بلکه نگاه جهان در فرایند تحولات سیاسی و امنیت جهانی  آن  است. معضل کوچی گری و تداوم حرکتهای ترورستی آن با همه تبعات آن وجود داردو انتظار می رود که پیچیده تر هم بشود وچهره افغانستان در ذهن عموم مخدوشتر خواهد شد.کوچیهای جنوب و جنوب شرق افغانستان در حال حاضر یک حرکت گسترده ملی و حکومتی را می طلبد. این امر البته بیشتر برعهده نسل جوان درس خوانده، روشن بین و منتقد است.همکاری نسلهای با تجربه پیشین هم ضروری است ولی کاتالیزورآن نویسندگان، نهادهای مدنی غیر دولتی و فعالان عرصه فرهنگ و جامعه مطبوعات اند. وبر پایه این تغییر، پاک شدن آن احساس ذهنی منفی نیزضروری است هرچندموانع موجودکه به آنها اشاره شد افق روشنی را در کوتاه مدت نشان نمی‌دهند.











منابع فارسی ولاتین:


1–امان اللهی،اسکندر،کوچ نشینی در ایران؛چاپ دوم,انتشارات آگاه,1367.

 2-فیروزان،ت،"ترکیب و سازمان ایلها وعشایر ایران"،ایلات و عشایر،انتشارات آگاه،تابستان1362,(به نقل از مقدمه ابن خلدون).

3-افشار سیستانی،ایرج ؛ایلها، چادرنشینان وطوایف عشایری ایران ؛جلد اول، پاییز ،1366، (به نقل از پرویز ورجاوند).

4-همانجا،به نقل از ازامیر آشفته تهرانی.

5-همانجا،به نقل از کاظم ودیعی.

6-مستوفی الممالکی ،رضا ؛"ایل قشقایی "(پایان نامه کارشناسی ارشد) گروه جغرافیا دانشگاه تهران.

7-داوری اردکانی، رضا، فرهنگ، خرد وآزادی تهران، نشر ساقی، 1378.

8-صدیق فرهنگ، میرمحمد، افغانستان در پنج قرن اخیر،جلد ،1 نشردارالتفسیر،1375.

9-شارون، جوئل ،ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی ،مترجم :منوچهر صبوری، تهران ،نشر نی، چاپ سوم، 1380.

10- مرتون – رابرت کینگ، 1376،مشکلات اجتماعی ونظریه جامعه شناختی.ترجمه نوین تولایی،تهران، انتشارات امیر کبیر.

11-  اسملسر، نیل چ،" تئوری رفتار جمعی" تهران  :  یافته های نوین، نشر دواوین    ,1380.


12-Bartals-E.and G.etbrun.Gypsies in Denmark.Copenhaggen.1943.                             

13-Barth F.nomdirn in du Maintain und platau Arexs of south west Asia.Unesco 1960.  

14- Coelho.A.os Ciganos de Portugal.Lisbon.1892.

15- Doplanole.de.Nomadismus.Transhumanz und almwir.chaft.B.uni-Verlag.Die Alpen.27.1951.


www.news.gooya.com-16

17-www.afghanpress.af

18-www.javedjoya.wordpress.com

19-www.afterwar.blogfa.com

20-www.kabuli.org/archives/politic

21-www.mosharekat.wahdat.net

جغرافیای سیاسی شهری

 

 


دکتر سردار محمد رحیمی، استاد جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک،

مشاور وزارت امورشهرسازی

 

 


شهرها همانگونه که یک پدیده اجتماعی، جغرافیای ، فرهنگی و اقتصادی هستند یک پدیده سیاسی مهم نیز هستند. یعنی شکلگیری شهر ،توسعه شهر ضمن اینکه متاثر از نتایج تصمیم گیری های عمدتا سیاسی سیاستگذاران شامل وزارت شهرسازی ،شهرداری ، مقام ولایت و نهاد ریاست جمهوری است. خود پدیده یعنی شهر پیامدهای  فوق العاده ای در سیاست ملی ،منطقه ای و حتی جهانی دارد.

 


الف- شهر و شهر نشینی در حوزه سیاست و جغرافیای سیاسی از دو منظر قابل بررسی و مهم است.

1-    تاثیری که پدیده شهر بر سیاستهای ملی (کشوری) ،محلی ،منطقه ای و بین المللی دارد.

2-    تاثیراتی که تصمیمات سیاسی سیاستگزاران مرتبط با شهرها شامل نهادهای حکومتی شامل و وزارت شهرسازی ،شهرداری ،مقام و لایت و نهاد ریاست جمهوری دارد.

ب- شهرها بعنوان یک پدیده مدرن معرف جایگاه و نقش ملتها در روند توسعه روابط بین المللی است بدین معنی که امروزه با شهرها به عنوان عامل اصلی تعاملات اقتصادی ،فرهنگی ،سیاسی و اجتماعی ملتها و جوامع مطرح هستند .بخصوص با توجه به توسعه روند جهانی شدن و کم رنگ شدن نقش دولتها و مرزهای سیاسی در تعاملات بین المللی و منطقه ای و حتی درون ملی این شهرها و نهادهای درون شهری شرکت های بزرگ و چند ملیتی –سازمانهای بزرگ ملی و فراملی درون شهرها هستند که نقش رابطه دهنده بین جوامع و ملتها را ایفا می نمایند.

از این منظر سیاست شهری بعنوان محور ساماندهی شهرها و نهادهای درون ان می تواند در بسی موارد نقش محوری و اصلی را در روابط بین ملتها  و دولتها در سطوح ملی ، منطقه ای و فرامنطقه ای بوجود اورد.(دیپلماسی شهری)

ج- شهر مهمترین عنصر جغرافیایی در درون کشور است که در تحولات سیاس نقش آفرینی موثر دارد و نظام بین الملل ،منطقه و کشور را متاثر خواهد نمود. در این تحولات مدیریت سیاسی شهر (جغرافیای سیاس شهر) که وظیفه ساماندهی فضای شهر را به عهده دارد نقش اساسی را در شکل دهی تحولات آگاهانه یا نا آگاهانه خواهد داشت.

این تاثیرات عبارتند از :

1-    شکل گیری حفره های سیاسی اقتصادی ،فرهنگی و اجتماعی در درون شهرهای بزرگ به علت سیاست های نامناسب شهری

2-    عدم توجه به ساماندهی امنیت شهری با توجه به گروههای قومی ،نژادی،فرهنگی . زبانی و ترتیب اسکان و استقرار مکانی انها در مرکز یا حاشیه شهر

3-    برنامه ریزی برای الگوی مناسب شهری که شهرهای بزرگ کشور بصورت طبیعی به عنوان الگوی مناسب شهر نشینی و شهرسازی در روند توسعه شهری در سارسر کشور و حتی منطقه مطرح خواهد شد.

از همه مهمتر توجه به جغرافیای سیاسی بزرگ شهرها است که چگونه این شهرها به نحو اعلی تر نقش موثر خود را در سیاست شهری در الگو سازی نظام شهری و در روابط بین ملتها و دولتها ابفا می نماید.

در واقع شهرهای بزرگ و نظام شهری در هر کشور معرف جایگاه شان و حیثیت اجتماعی ،فرهنگی و سیاسی یک ملت در نظام منطقه ای و بین المللی است از این رو توجه به جغرافیای سیاسی شهر که در کل رابطه بین شهر و سیاست را از دو منظر مورد توجه قرار می دهد فوق العاده مهم به نظر می رسد. بخصوص که وزارت انکشاف شهری به وزارت امور شهرسازی تغییر نام و ماهیت داده است. هر چند این تغییر به حق و مناسب و شایسته بوده است اما متاسفانه متناسب با ان، ذهنیت مقامات ارشد وزارت در مورد اهمیت نقش مدیدریت شهری و سیاست شهری در الگوهای جدید شهر نشینی و شهرسازی مورد تغییر نیافته است.این وزارت در تعریف جدید سه کار ویژه را پی گیری می نماید.

الف- برنامه ریزی برای شهر (مدیریت شهری)

ب- توسعه شهر (الگوسازی مناسب برای رشد و توسعه شهر نشینی و شهرها)

ج- شهرسازی (استاندارد سازی و توجه به کیفیت و استاندارد های فنی ساختمان)

در هر سه حوزه شهرسازان و وزارت امور شهرسازی به عنوان متولی امور شهرسازی در کشور باید موراد ذیل را مورد توجه جدی قرار دهند:

1-    چنانچه مشاهده می شود در هر سه مورد که وظایف بنیادی وزارت امور شهرسازی محسوب می گردد نقش تصمیم گیری سیاسی مناسب فوق العاده برجسته می باشد که متاسفانه همواره مورد غفلت واقع شده است. دقت در هر سه حوزه مذکور نشان می دهد عنصر سیاست و پالیسی در متن هر سه فوق العاده پررنگ است اما به نظر می رسد شهرسازان و اینجنران نا خواسته می کوشند تا عنصر سیاست را بی اهمیت یا بی ربط به موضوع شهر و شهرسازی نشان دهند. در حالیکه شهر در ذات خود یک پدیده مدرن و کاملا سیاسی است زیرا شهر مرکز تجمع قدرت و ثروت است چه بخواهیم و چه نخواهیم . به همین دلیل است که توسعه سیاسی را مرتبط می دانند با گسترش شهر نشینی و شکلگیری طبقه متوسط در درون شهرها که نقش اصلی را در سیاست کشورها و روند توسعه و دموکراسی همان طبقه متوسط شهری دارد . پس نقش شهرساز و وزارت امور شهرسازی در مورد پالیسی هایی که شهر ها را بوجود می آورد و آن را مکانی برای مبارزه برای عدالت و توسعه قرار می دهد فوق العاده مهم و اساسی است.

2-    شهرها باعث تحولات سیاسی اجتماعی در جامعه هستند و انقلاب ها عمدتا از شهرها نشات می گیرند .منشا این انقلاب ها و مبارزات عدالتخواهانه از درون شهرها و نابسامانی های شهر است.تقسیم شهر به مناطق شمال و جنوب ،حاشیه و مرکز ،بالا و پایین مسلم است که در نتیجه برنامه ریزی نادرست شهرساز و دستگاههای مرتبط با شهر است.

3-    توسعه شهر مبتنی بر سیاستهای عدالت خواهانه و دید گاههای فضایی عدالت محور باید باشد.براین اساس توسعه شهر مبنی اصولی صورت می گیرد.که سیاست در صدر مسایل قرار دارد.چون توسعه باید عدالت محور و نتیجه ان تقسیم متناسب فضایی بین کسانی که در شهر زندگی می کنند یعنی شهروندان باید باشد.

اگر شهرساز و اینجینر بخواهد سیاست را از حوزه شهر حذف نماید چون درک مناسبی از ان ندارد در واقع مساله را حل نکرده است بلکه صورت مساله را حذف نموده است .در این صورت نا خود آگاه شهر و روند توسعه شهری خود مشکلی خواهد بود در مسیر توسعه شهری و پیامدهای ان دامنگیر کل جامعه خواهد شد. این پیامدها در قالب های شکلگیری حفر های دولت،حاشیه نشینی ،رشد نا متقارن شهر و شکلگیری محله های فقیر و عنی و شمال و جنوب ، بیکاری ،جرم و سایر انحرافات اجتماعی در شهرها خواهد گردید. وزارت شهرسازی باید بتواند درک مناسبی از سیاستهای توسعه شهری و برنامه ریزی مناسب شهر را بوجود اورد که این هر دو  نیازمند متخصصین جدی در حوزه سیاست،اجتماع ،اقتصاد و فرهنگ مرتبط با موضوعات شهری خواهد بود که در جایگاه مناسبی در روند تودین برنامه های وزارت امور شهرسازی بخصوص در سطوح مدیریتی داشته باشند.

زندگی نامه صوفی غلام نبی عشـقری شاعر بذله گوی معاصر افغانستان

 

نـوشـــته: مهـديــزاده کابـلـــی
(استاد پيشين دانشگاه کابل)

غلام‌نبی عشـقری فرزند محمدرحیم معروف به صوفی عشقری در  سال ۱٢٧۱ خورشيدی در روستای چهلتن پغمان چشم به جهــان گشـود و يکی از شاعران تاجيک‌تبار و دری‌گوی معاصر افغانستان بود. او در شب نهم سرطان سال ۱۳۵٨ خورشيدی در هشتاد و هـفت سالگی در کابل درگذشت و در همان شهر (شهدای صالحین) دفن شد.

برخی از احوال‌نويسان، عشقری را فرزند شيرمحمد تاجر دانسته‌اند؛ اما، دکتر شمس‌الحق آریانفر، او را نوه‌ای شیرمحمد معروف به "داده شیر" که تاجر بزرگ دوره امير شیرعلی‌خان و امیر عبدالرحمن بود، دانسته است. او در مورد "داده شیر" از قول "نیلاب رحیمی" می‌نويسد:

"... در زمان سلطنت امیر شیرعلی‌خان وامیر عبدالرحمن‌خان از بازرگانان بزرگ بود که بیشتر اقلام صادراتی و وارداتی را در بازارهای بخارا و هند و بلخ و کابل عرضه می‌نمود. در اوایل سلطنت امیر عبدالرحمن "داده شیر" در پشاور وکیل‌التجار بود."

پدر عشقری نیز تاجر بود و پس از مرگ او خانواده‌اش مدتها پیشهٔ تجارت را ادامه دادند، عشقری خود نيز گفته است:

تـجــــــارت پیـشــــــهٔ مـــا بـــــود چـنــــــدی
بـــــه هـــــرجــــا بـــــود از مـــــا بـاربنـــــدی


 

به گفتهٔ دکتر آريانفر، عشقری پیشينهٔ دودمان خویش را به "ده بید سمرقند" گره می‌زند:

تـــــرا معـــــلـــــوم باشـــــد جـــــاگهٔ مـــــن
ز ده بـــــیــد ســــــمــرقـنـــــدم خـــــدایـــــا
شـــــده گـــــر بـــــوده باشـــــم در بخـــــارا
ز کـــوهســـــتـان قـــــوقنـــــدم خـــــدایــــــا


 

و در جای ديگر، خود را بخارایی معرفی کرده است:

شـــهرتم باشـــد اگــرچه عشـــقری کابـلی
از بخـارای شـــریف آبـا و اجداد مــن اســـت


 

عشـقری، در ايام کودکی پـدر و پس از آن بـرادر و سـپس مادرش را از دسـت داد و طعم تلـخ "بی‌کسـی" را بر سـر سـفره‌ی تنهایی چشـید. این رويدادها چنان بر زندگی وی سایه افگند که او، دنیا را رها کرده به تصوف روی آورد.

صوفی عشقری، یک عمر در تنگ دستی زیست، و ظاهراً به همين سبب هرگز ازدواج نکرد؛ چنان که خود گويد:

بـــه عــمـــر خـــود نـــکــــــردم، ازدواجــــــی
مــپــــــرس از ســــــرمــه و رنـــگ حنـــایـــم
مـــنـــم مســـتغــنی از ســـامـــان هســـتی
بـــه چشـــم اهـــل دنیـــا، چـــون گـــدایـــم!


 

اما، او هميشه در آرزوی داشتن يک همسر ماه جبين بود:

ســالها شـــد عشـــقری ایــن آرزو دارد دلم
در سـفر یا در وطن، یک مه جبین باشـد مـرا


 

غلام‌نبی، در ۱۸ سالگی (در سال ۱۲۹۳ خورشیدی) به شاعری روی آورد و نخستین شعرش را با تخلص "عشقری" سرود. بسیاری از اشعار او در روزنامه‌های آن زمان افغانستان به چاپ رسید و ۷۰ سال تمام به شاعری پرداخت.

این شاعر آزاده و واراسته، [که فرد خودساخته‌ی بود]، در آغاز تاسیس معارف نوین افغانستان، چندی به آموزگاری پرداخت و سپس وظیفه‌ی آزاد صحافی را شغل خویــش قرار داد و از این راه گردونــه‌ی زندگی خویــش را به پیــش راند.

او در سال ۱۳۳۵ شغل صحافی را برگزید و با کتاب سروکار پیدا نمود و بعداً بزم‌های شاعرانه برپا می‌نمود. دكان عشقری، کانون شمار زيادی از اهل شعر و موسيقی بود. به تعداد دوستدارانش هر روز بيش از پيش افزوده می‌شد و جمعی از شاعران امروزی كه قافله‌سالار ادب امروز افغانستان به شمار می‌روند از همان دكان كوچك فيض‌ها برده‌اند.

کارشناسان اندر باب شعر وی گفته‌اند: "او در پاس‌داری از شیوه‌های شعر کلاسیک، در به کارگیری واژگان روزمره در شعرهایش نیز استاد بود، چنان که در میان شاعران افغانستان در یک سده‌ی اخیر، کسی را نمی‌توان همتای او دانست. در شعر عشقری، افزون بر قالب‌های کهن، نشانه‌هایی از شعرنو هم دیده می‌شود." حتی برخی از شعرهای عشقری از سروده‌های بزرگ‌ترین شاعران معاصر افغانستان هم دل‌انگیزتر است.

عشقری شاعر رسمی و درس آموخته نبود اما بنا به استعداد فطری و "طبع خداد" که داشت اشعاری روان و زيبای سروده است. محبوبيت او در دوره معاصر از آنجا محسوس است که اسـتادان موسـيقی در زمان حياتـش، اشـعار او را با نوای موسـيقی سروده‌اند.

گرچه گفته می‌شود که بيشتر سروده‌های عشقری که به زبان غير معياری يا قراردادی سروده شده‌اند، از سوی عوام زيادتر پذيرفته می‌شوند؛ اما در واقع، اشعاری که عشقری سروده است، از دل او بر می‌خواست و بر دلهای مردم می‌نشست و از همين سبب است که وی در ميان مردم شهرت فراوان دارد.

عشقری سـخن را نهایت سلیس، روان و آراسته به لباس ادب ادا می‌کرد. سخن‌شناسان چیره‌دست به مقام بلند شعری و ادبی‌اش اعتراف کرده‌اند. او مضامین بکر و تازه را مطابق ذوق شنوندگانش در اشعار خود عرضه کرده است.[همانجا]

سبک شعر عشقری بر دو گونه است: دسته‌ای از اشعار او در سبک ادبی استوار هستند و پاره‌ای دیگر با بهره‌گیری از واژگان زبان عامیانه سروده شده‌اند. بخشی از سروده‌های او در کلیاتش در سبک واسوختاست.]

عشقری در نهم سرطان (تير) سال ۱۳۵۸ خورشيدی به عمر ۸۷ سالگی با زندگی بدرود گفت. آثار گرانسگی از عشقری به يادگار مانده است که نمايانگر استادی وی در شعر و شاعری است. از او دو کتاب، "از خاک تا افلاک عشق" در سال ۱۳۶۴ در پشاور و کليات وی در سال ۱۳۷۷ در ايران به نشر رسيده است.

دیدگاه صاحب نظران دربارهٔ صوفی عشقری

ملک الشعرا قاری عبدالله گويد:

" شعر صوفی را به حساب دستور زبان و آگاهی از فنون ادبی نقد نکنید... شعر او دارای حسن ذاتی می‌باشد."

شایق جمال غزل‌های عشقری را بی‌مانند می‌خواند، به ويژه غزلی با این مقطع را:



همســـر سرو قدت نی در نیســـتان نشـکند
ساغر عمرت زگردش‌های دوران نشکند


 

مولانا [خال‌محمد] خسته، عشقری را فقیر و شاعر فطری گويد و یاد آور می‌شود:

غزل‌های این گوینده درحلقه‌های ادبی ما جواب ندارد. صوفی شیوهٔ خاص خود را دارد آن گونه که در "معاصرین سخنور" گفته است: "عشقری سخن را نهایت سلیس و روان و آراسته به لباس ادب می‌گوید، مضامین شوخ و بکر را در کلامش به وفرت می‌توان یافت. از قبیل:


بــر لـــوح تربـــت خود نقـــش قــد تــو کــندم
یعنی که تا قیامت پای تو بر سر ماست


و غزلسرای مشهور "نوید"، وقتی این بیت را از زبان عشقری شنید که می‌گفت:



شـــاعر حالـــی نـدانـــم ســـراپا قالـــی‌ام
گــرچه در میخانه‌ام اما ســـبوی خالـــی‌ام


اظهار داشت:

"کاش این بیت از من بود و همه اشعار من از تو."

در پیش گفتار گزیده غزلهای صوفی عشقری که، در سال ١٣٦٥ به کوشش شاعر بزرگ کشور، "حیدری وجودی" و از طرف اتحادیه نویسندگان ج.د.ا به نشر رسید، آمده است:

"جاذبهٔ شخصیت عشقری در میان نسل خودش به اندازه‌یی بود که استادان والا جایگاه ادبیات‌شناسی، مانند: استاد بیتاب، خسته، نزیهی، بسمل و شاعری چهره دستی چون نوید شعر او را ارجناک و درخور ستایش می‌دانستند در حالی که کمترین کاستی را بر دیگران نمی‌بخشودند..."

شادروان استاد احمدعلی کهزاد در توصيف صوفی عشقری می‌نويسد:

"همينکه در دهانه کوچه شوربازار ايستاده شويم در نگاه اول توجه ما را دکان نصوار فروشی جلب می‌کند که مرد لاغراندام با ريش و بروت‌های سياه ولی متفکر در کنار تغاره‌های نصوار خود نشسته مشغول تماشای عابرينی است که از پيش او رد می‌شوند. در ديوارهای رنگ رفته دکان، نوشته‌ها با خطوط کج و موجی ديده می‌شود که برای يک باسواد به مشکل قابل درک است که احساس کنج‌کاوی تازه وارد را بيشتر بطرف خود جلب می‌نمايد. اين مرد ضعيف‌البنيه و نسبتاً رنگ پريــده (صوفی عشقری) شاعر ظريف و شوخ طبعی بود که در عين بيسوادی با شعرای معروفی چون استاد بيتاب، شايق جمال و استاد هاشم شايق رابطه‌های داشت و پيوسته آن شخصيت‌های بزرگوار از اين دوست هم مسلک خود خبر می‌گرفتند و چند ساعتی به سکوی دکانش می‌نشستند. اين تماس‌ها و بازديدها وسيله ثمربخشی برای صوفی عشقری در ساحه شعرگوئی‌هايش بود که هميشه از آن بقدردانی يادآور شده است. اين شاعر از عميق‌ترين قشر اجتماع، سر بلند کرده و آن پوشيده‌ترين خصوصيات و زندگی مردم، بزبان شعر، سخن می‌گفت اين مرد سمبول زنده‌ای از کوچه شوربازار بوده و مورد احترام همه مردم قرار داشت. گرچه مقدرات او را بگوشه تاريک اين دکان زندانی ساخته بود ولی انديشه‌هايش گاه‌گاهی تارهای اين قفس را می‌شکست و به فضای وسيعتری، يعنی خارج از قيل و قال شوربازار اوج می‌گرفت اگر آدمی با ذوقی امروز هم از آن کوچه بگذرد هنوز مطلع شعر معروف او که:

باين تمکين که ساقی باده در پيمانه می‌ريزد

رســد تا دور مــا ديــوار ايــن ميــخانه می‌ريزد


بگوش‌ها طنين‌انداز است و تصور می‌شود که هنوز صوفی عشقری در گوشه دکان خود نشسته شعری را به توصيف نصوار در زير لب زمزمه می‌کند. الماسی اگر در سينه خاک افتاده باشد، آن الماس، صوفی عشقری خواهد بود که در آغوش شوربازار تا آخرين لحظات عمر زندگی کرد. دکان او آغازی از پديده‌های تماشايی اين کوچه تاريخی بود."

یوسف آیینه، که خود از رندان و خراباتیان روزگار صوفی عشقری بوده است، زیر عنوان "عشقری نامه" این قصیدۀ جالب را می‌سرايد:

عشــــقــری آن شــور بــــازارت چــه شــــد؟
غــــرفــۀ خــالــــی ز نــصــوارت چــه شــــد؟
آن دیـار عشــق و شــور و شــوق و شــــعـر
آن ســــرود انـــداز، گلــــزارت چــــه شـــــد؟
گــنــــج شــــور بــازار و حـاجــی قاســــمـت
"حــیــــدری" یــــار وفـــادارت چـــه شـــــــد؟
چـــکه چـــور و پـــای لــــچ پــوچـــــاق خــــور
ســــه پـتـــه بـــازان طــــرارت چـــه شــــــد؟
نــی "غــلام شـــوده" مـانــد و نــی "چـجــو"
"خواجـۀ سـاعت سـاز" سـر کارت چه شــد؟
"کاکـــه اســـــحــاق" شــــــورش بــــازار روز
آن همــــــه از بــــازی پـــارت چـــه شـــــــد؟
نــی جمـــال مانـــد و نـــی شـــایـــــق تــــرا
هـــم نشــــین نغـــز گفــتارت چـــه شــــــد؟
چــوک و چـارســـوق و چتــۀ از یـاد رفـــتـه‌ات
"هفت شـهر عشــق" و عطـارت چـه شـــد؟
صحـــــبــدم صــــــد آفتــــــاب زنـــــده گــــرد
ســـــر نهـــاده زیـــر دیـــوارت چـــه شــــــد؟
مـــــاه پــیــشــــــــانـــی‌گـــگ و کـــاکل زری
ســـــر و قـــد کبــک رفتــارت چـــه شـــــــد؟
در زمیـــن هــــم "لـنـــگر" دیـــگـــر مجــــــوی
آن عـــزیــــز یـــار و عـیـــارت چـــه شــــــــد؟
کاکـــه‌هـــای چــــوک و شـــور بـــازار کــــــو؟
بالکــه‌هـای رنـــد و چــوتــارت چـــه شــــــد؟
تـــا بــــه پـــای خـــوبــــرویــــان افــگـــنــــی
حالیـا! ای شــیخ دســـــتـارت چــه شــــــد؟
کـوچــه‌هـای پیــچ در پیـــچـت کجــاســـــت؟
خـانــه‌هــای چـــار در چـــارت چـــه شـــــد؟
از اچـــکـزایــــی گــــــذر، تـــا تخــتـــــه پــــل
مسـگـر و زرکــوب و ســـمسارت چـه شـــد؟
زان جـوانمـــردان نــشــــــــان پـــا نمـــانـــــد
"حیـدری"، "شـــاهیـن" پیـزارت چـه شـــــد؟
زنــدۀ گــویــای شــــهـرســـت "عشـــــقری"
ای کــه گویــی شــــور بــازارت چـه شــــــد؟
"قـاســـــم اســـــتـاد" خـــراباتـــت خمـــوش
چنگ و شــــهنایی و ســه تارت چه شـــــد؟
چــوب بـــاز و پهـــلوانـــانـــــت کجـــاســـــت؟
کلـــه پـــزهــا و ســـــمــاوارت چـــه شـــــد؟
تـــپـــۀ بــــی‌نـــنگ‌هـــا، یـــــادت بخـــیــــــــر
مهــره و کچــکـول و چلـــتارت چـــه شــــــد؟
طـــوطــــــی نـیـــزار طــــرف جـبـــــه کـــــــو؟
قـمـــری شـــاخ ســـــپـیـدارت چــه شــــــد؟
خـانـقــــه بـــر جـــای و درویشـــــان خـــراب
صــــوفی صـــافی زرنـــگـارت چـــه شـــــــد؟
آ ن قـلـنـــــدرهـــای آتـشـــــــخــوار کـــــــــو؟
ســـــــاده رویــــان دلازارت چـــــه شـــــــــد؟
عشـــقری جـوشـــــی نمــودیـم نـیــم جـــان
"یا سخی جان، شهر و بازارت چه شد؟"



نمونه کـلام عشـقری

مــردم ایــــن خــــــاک شـــد شـــاد
کــه ظالـــم از ســر او رنـــگ افــتـاد
هــر ســو مــعـدن مــا تـــیر کــردنــد
به خـورد و بـرد خـود را ســیر کـردند
نـدانـــم لاجــــورد مــا کــــجا رفــــت
طـلای ســرخ و زرد مــا کــجا رفـــت
نمــودند هـر یـک بر خــود تــلاشــی
ندادنــد بــهر ما یک چمچـــه آشــی
انـــار آســا دل مــا را فشــــــردنــــد
ســر مویــی عـــم مــا را نـخـــوردنـد
به هــر جا کارگــر مــعــزول کــردنــد
ســـراســر کــار نا معقــــول کـردنــد

* * *

کس نشـــد پيــدا که در بزمــت مــرا ياد آورد
مشــت خاکـــم را مـگـــر بر درگهــت باد آورد

يـک رفـيق دســتگيری در جـهان پيـدا نشـــد
تا به پای قصــر شـــيرين نعــش فرهـــاد آورد

در دل خـوبـــان نمـی‌بخشـــد اثـــر آيــا چـــرا
ســـنــگ را آه و فغـــان من بــه فـريـــاد آورد

آرزوی مرغ دل زين شـيوه حيرانم که چيسـت
تـير خـــون آلـــود خـــود را نـــزد صـــيــاد آورد

در صــف عشــاق مـی‌بالــد دل ناشـــاد مـن
گــر به دشـــنامی لــب لعــلت مــرا يــاد آورد

دل کـند لخــت جگــر را نـذر چشــم گلــرخان
همچو آن طفلـی که حلوا پيــش اســتاد آورد

باشـد آن روزی که آن شـوخ فرامُـش کار من
يـــاد از حـــال مـــن غمـــگين نـــاشـــاد آورد

کيست تا از روی غمخواری درين دشت جنون
بهــر دســـت و پــای مــن زنجــير فــولاد آورد

عشـقری از روی علـم و فن نمی‌سـازد غـزل
ايـــنقدر مضـــمــون نـــو طـبـــع خـــداداد آورد


 

چند بیت شعر ازاستادخلیل الله خلیلی

                ای وطندار مبارک پی اگــــر اینجا رسی

                                                                            جز خدا و جز وطن چیزی میاور برزبان

                                            

                                               ندای پیامبر

                                    یتیمــــی در دمنـــــــدی بینوایــــی

                                                                  بر آورد از دل صحــــرا صدایـــــی

                                    منه زنهار از کف شمـــــع امیـــــد

                                                                  اگر خواهی رسی روزی به جایـــی

                                                            نیاز

                                    الهی ! اشک چشمی، سوز آهــــی

                                                                   فروزان خاطری، روشن نگاهــــی

                                    زهرسو بسته شــــــــد درهای امید

                                                                  کلیدی ، رخنه ئی ، راهی پناهــــی

                                                            آزادی

                                    ای کوه فلک سای سر افراز بلنــــــد

                                                                تاچند به نخوت و بلندی خرسنـــــــد

                                    من طایـــــــــر کوچکم ولــــــی آزادم

                                                                من برسر گل رقصم و تو پای به بند

                                                            ملت واحد

                                    ما ملت واحدیم  با هـــــم یکســــــان

                                    انباز بدرد و رنــج  در طول زمـــــان

                                                             هرکس که اشاره کرد انگشتش بـــــــر

                                                             کان ازبک و این هزاره آن است افغان

                                                            شهرت   طلبی                         

                                    شهرت طلبی  بی هنری دونـــی چند

                                    کردند جهان را به جهنـــــم ماننـــــد

                                                                صد بار زمین بخون مردم تر شــــد

                                                                تانام فلان ابــــــن فلان گشت بلنــــد

                                                            زندگی من

                                    برقله کهسار درختی بـــــــــر پاست

                                    برشــــاخ درخت آشیانـــــی پیداست

                                                               غم کوه و درخت زندگانـــی من است

                                                                برشاخ درخت مرغکی نغمه سراست

زنده گی نامه  استاد خلیل الله خلیلی

استاد خلیل الله خلیلی فرزند مرحوم میرزا محمد حسین خان مستوفی  الممالک از عشیره صافی بوده از زجال متنفذ و نامدار عصر خویش بشمار میرفت، در سال 1284 هه . ش در باغ جهان آراء کابل چشم به جهان کشود. مادرش از کوهستان کاپیسا و پدرش از جبل السراج ولایت پروان بود. در هفت سالگی مادر را از دست داد ودر یازده سالگی پدرش به دست اعلیحضرت امان الله  پادشاه وقت به شهادت رسید و تمام اموال و دارایی پدرش مصادره  گردیده  و حتی خودش را نیز از رفتن به مکتب محروم گردانیدند. با مصائیب و مشکلات  روزگاردست و پنجه نرم کرد و به اثر استعداد ذاتی و همت بلندش توانست از هر خرمنی توشه ای  از هنر و ادب فراهم اورد ، ادبیات فارسی و علوم دیگر ازقبیل منطق و تفسیر وحدیث را به نحو خجسته نزد استاتید زمان خود فراگرفت. شانزده ساله بود که در مکتب میربچه کوت به شغل معلمی پرداخت ، به اثر لیاقت در وزارت مالیه به صفت منشی مخصوص و بعداً به حیث مستوفی ولایت مزار شریف مقر گردیدند  و نیز برای مدتی به صفت حاکم مزار شریف اجراء وظیفه نمود. مدت سیزده سال  در دفتر صدارت کار کردند . به اثر مخالفت های سیاسی چهار سال از عمر گرانبهای خویش را در تبعید و حبس سپری کرد و بعد از رهایی به صفت معاون پوهنتون کابل منصوب گردید و بعداً به مناصب متعدد از جمله رئیس مستقل مطبوعات افغانستان و مشاور مطبوعاتی اعلیحضرت محمد ظاهر شاه ووکیل در پارلمان و برای مدتی هم به عنوان سفیر افغانستان در عراق و عربستان انجام وظیفه کرد. پس از سرنگونی حکومت محمد داود خان به دست کمونیست  ها به اجبار ترک وطن کرد و مدتی کوتاه در نیوجرسی ایالات متحده امریکا به سر برد و در سال های اخر عمر به پاکستان آمد و در کنار هموطنان آواره اش برای رهایی سرزمین  مالوفش افغانستان تلاش کرد و در رساندن  فریاد دادخواهیی انان به گوش جهانیان و نجات افغانستان از استیلای بیگانگان سهم بس موثر را بر عهده داشت و بلاخره به تاریخ  چهاردهم  اردبیهشت  1366 هه . ش  دریکی از شفاخانه های اسلام اباد پاکستان با دلی مملو از درد وطن این جهان فانی  را وداع گفته و در میان آواره گان افغانی در پشاور به خاک سپرده شد.

 

نظريه هاي «تأمين ثبات» و حل مناسبات تباري

 

در حقيقت استقلال افغانستان، پايان آن پروسه ي طولاني است كه به «بازي بزرگ» مسما گرديده و نتيجه ي آن تشكيل ‏كشور مستقل افغانستان – منطقه ي حايل «‏Buffer State‏- 1873» ميان دو قدرت بزرگ روس و انگليس- است‏ ‏. بنا ‏بر اين، اين منطقه را نه احمد شاه ابدالي افغانستان نام نهاده، و نه همه پرسي يا رفراندمي در اين خصوص به عمل آمده ‏بود.‏
آيا اين حقايق با آن ادعا در تضاد نيست؟‌ آيا نميتوان ادعا كرد كه بدنه ي اصلي افغانستان تاريخي در خارج از كشوري ‏كه امروز بنام افغانستان خوانده مي شود، موقعيت دارد؟‌ اين نكته را سه حقيقت تاريخي ثابت مي كند:‏
يك- خاستگاه قوم افغان يعني اطراف كوههاي سليمان، در قلمرو پاكستان امروزي موقعيت دارد‏ ؛ ‏ ‏26و 27

دو- نام افغانستان به معناي سرزمين افغانها، براي اولين بار به منطقه ي اطلاق گرديد كه فعلاً‌ در خاك پاكستان قرار ‏دارد؛
سه- از نظر كمّي، نفوس افغانهاي مقيم پاكستان سه برابر افغانهاي مقيم افغانستان است؛28‏

‏ به همين دلايل است كه اولاٌ نصير الله بابر كه در دهه ي هفتاد ميلادي استان دار ولايت سرحد بود، ادعا كرد كه «دُهلي ‏را كه داوود خان مي نوازد، ما بهتر از او مي توانيم بنوازيم» (اشاره به سرود دا پشتونستان زمونژ كه ساليان متمادي از ‏طريق راديوي افغانستان پخش مي شد). ثانياً‌ مجلس ولايتي سرحد، اخيراً پيشنهادي به دولت فدرال سپرد كه در آن تغيير ‏نام ولايت سرحد به ولايت افغانيه تقاضا گرديده است.پيشنهاد كنندگان، منطق طرح خود را به اين حقيقت تاريخي متكي ‏ساخته اند كه در سال1930 كه چودري رحمت علي خان، نام پاكستان را به كشور موعود اسلامي پيشنهاد كرد، آنرا از ‏حروف اول پ (پنجاب)، الف (افغانستان)، ك (كشمير)، س (سند) و تان (از بلوچستان) اخذ نموده بود. بنابرين نام ‏افغانيه به جاي ايالت سرحد (كه نام گذاري كاملاً‌ سياسي – نظامي بوده) پيش از اين وجود داشته است.‏28

ادعاي بابر را پيش از او، «منظور قادر» وزير خارجه ي وقت پاكستان در مذاكره با سردار محمد نعيم وزير خارجه ي ‏افغانستان در حكومت محمد داوود – از هواخواهان پروپاقرص داعيه ي پشتونستان – اين طور مطرح كرده ‏بود:«خواست مردم پشتون در دو طرف خط بايد معلوم شود كه آيا جملگي مايلند در افغانستان زندگي كنند و يا اينكه ‏پاكستان را برمي گزينند؟ از آن جائيكه سكنه ي پشتون پاكستان طي يك همه پرسي پاكستان را برگزيده اند، بنا بر اين ‏بايد به روش مشابه از پشتون هاي افغانستان سوال كرد. در هر صورت رأي آنها بر له پاكستان خواهد بود، اگر غير از ‏اين باشد، موضوع مي تواند مورد بررسي بيشتري قرار گيرد...» به دنبال آن منظور قادر پيشنهاد خود را به طور علني ‏در هفتم مارس (1960) تكرار كرد:«از آنجائيكه دوسوم پشتون ها در پاكستان مأوا دارند و فقط يك سوم در افغانستان به ‏سر مي برند، براي اقليت معقول تر خواهد بود تا به اكثريت ملحق شود.‏ ‏»‏ 29

نكته ي سوم اينكه در كتاب «تاريخ احمد شاهي»‌ كه توسط محمود الحسيني منشي احمد شاه ابدالي- طي بيست و پنجسال ‏حكومت او در سفرو حضر- نوشته شده است، نه تنها اسمي از افغانستان برده نشده بلكه احمد شاه را پادشاه خراسان مي ‏خواند. روشن ترين سند در اين نكته كه در حيات خود احمد شاه، قلمرو حاكميتش خراسان خوانده مي شد – علاوه بر ‏مندرجات كتاب تاريخ احمدشاهي – قول صابر شاه كابلي به نقل از كتاب «عبرت نامه» (تأليف علي الدين) ‏است:«شهنواز خان (حكمران لاهور) از صابر شاه سوال كرد: برادرم احمد شاه چه حال دارد؟ صابر شاه در جواب ‏گفت: گستاخي مكن، او پادشاه ولايت خراسان است و تو فقط صوبه دار پادشاه هندوستان.»‏ ‏ ‏30   جغرافياي سياسي افغانستان فعلي بطور كامل در حدود خراسان شرقي واقع گرديده؛ بيجا نبوده كه شاهان سدوزائي و ‏باركزائي تا محمد افضل خان خود را شاه خراسان مي خواندند.‏
نكته ي چهارم اينكه به شهادت تاريخ،‌ افغانها آخرين دسته ي مهاجرين كتلوي قومي به خراسان هستند.

 جريان جابجائي ‏قبايل افغان را در بخش هاي مختلف خراسان، به طور اختصار از نظر مي گذرانيم:‏
متون فارسي دوره ي اول اسلامي حضور آنان را فقط در حاشيه ي شرقي افغانستان فعلي گزارش داده اند. به گفته ي ‏تاريخنامه هرات تا آغاز دهه ي سوم قرن هشتم (723هـ ق) افغان ها از ساحه ي افغانستان تاريخي به جانب خراسان ‏يعني افغانستان كنوني گسترش نيافته بودند.‏ 31   سيف هروي از محلات، قلاع و شهر هاي ذيل در محدوده ي افغانستان تاريخي نام مي برد: مستنگ، كهيرا، دوكي، ‏ساجي، تيري يا تيراه، خاسك، جاول، ‏‎]‎درابن‎[‎‏ محل اقامت قومي «سورنا» ‏‎]‎سرواني يا سترياني‎[‎، كنكان و نهران (در ‏هفتاد فرسخي جنوب دوكي،‎]‎‏ قاضي گهار- واقع در غرب كوههاي سليمان مهتر يا كوه سياه تشكيل كننده ي ديوار غربي ‏وادي رود سند‎[‎،‌ به نقل از ريسنر، ص 116).‏
در مجموع گسترش و تغيير شكل زندگي افغانها، با حوادث هجوم  مغول و تيمور در ارتباط است؛ هرچند مغول ها ‏موفق به تسخير هندوستان نشدند، اما جناح راست ساحل رود سند و پنجاب غربي در تصرف آنها در آمد. آنان به ‏مصروفيت هاي بزرگ جنگي با هند كشانيده شدند؛ اين مناطق در طول قرن سيزدهم تا نيمه ي قرن چهاردهم به ميدان ‏نبرد هاي طولاني و مداومي ميان فرمان روايان مغول و سلاطين دهلي مبدل گشته بود.‏ ‏ ‏32   به اثر اين تهاجمها بنياد تمدن زراعتي دچار ضعف و ناتواني گرديد و ديگر نتوانست آبادي شهرها، رونق اقتصاد و ‏تجارت را مثل سابق تأمين كند. زمينهاي بلا استفاده را قبايل پشتون كه مالدار و خانه بدوش بودند، يا با اجازه يا بدون ‏اجازه از صاحبان شان كه عمدتاً تاجيكان بودند تصاحب نمودند. ريسنر مي نويسد:«زمين هاي هموار تخليه شده در ‏قرون 13-17 كه اهالي بومي يعني تاجيكان آنرا در دامنه هاي شمال غربي كوههاي سليمان و اقوام مختلف هندي در ‏قسمت جنوب شرقي همين جبال كاملاً يا قسماً ترك نمودند، به تدريج توسط افاغنه اشغال شدند.‏33 ‏ اولين بار به اجازه ي ‏شاهرخ مرزا در اطراف قندهار ساكن شدند.‏ ‏34 ‏

عامل عمده ي ديگر در گسترش و نفوذ طوايف افغان در قلمرو خراسان شرقي، جنگ هاي دراز مدت تيموريان هند با ‏صفوي هاي ايران بر سر تملك قندهار بود. ابتدا تيموريان از افراد جنگجوي اجير افغان در اين جنگها استفاده كردند و ‏تعداد زيادي از خانواده هاي قبيله ي ابدالي با استفاده از اين موقعيت در اطراف قندهار جاگزين شدند. اما از آنجائيكه ‏قندهار تا مركز سلطنت يعني دهلي فاصله ي زياد داشت، قندهار اكثراً در دست صفوي ها مي بود؛ از اينرو طوايف ‏افغان متمايل به صفوي ها شدند با استفاده از اقتدار آنان به غصب اراضي مالكان اصلي دست زدند.‏
شهر پشاور تا سده ي شانزدهم شهر فارسي گوي بود. در «تواريخ حافظ رحمت خاني» (از رهبران روهيله كه ساكن ‏ملتان بودند) تأليف پير معظم شاه كه از روي نسخه ي قديمتري به نام «تواريخ افغانيه» كه در دو زبان فارسي دري و ‏پشتو در هم آميخته در سال 1766م تأليف شده است مي نويسد:‏
‏«يوسف زائي ها در اول به نشكي، و غوريا بخيل ها خصوصاً عشيره ي خليل  در ترنگ و ... سكونت داشتند. پس از ‏آنكه ميرزا الغ بيگ  در كابل هفتصد نفر  از ملكان آنها را در خيانت به قتل رسانيد، آنها به سوي پشاور و كوهات ‏كوچيدند. ملك احمد رئيس ايشان از دلازكهاي ساكن آن محال خواهش كرد كه به ايشان جا بدهد، دلازك ها «دو آبه»‌ را ‏به او دادند. چون زمين بيشتر خواستند، جواب دادند كه «اشنتغر»‏ ‏ ‏35 ‏(به تحرير كاتب هَشت نِگر) هم مربوط دو آبه است، اما در دست شلماني ها مي باشد، اگر مي توانيد بگيريد. شلماني ها ‏در اصل از قوم دهگان بودند. گويند اشتنغر بالا تا بيگاري حصه ي بلوله، شرخاني، مهوراي و تمام سوات و بنير ملكِ ‏سلطان بكهل بود و هر جا كه دهقان سواتي زندگي مي كرد، رعيت و مالگزار او بودند. يوسف زائي ها مناطق مذكور ‏را از دهقانها گرفتند و رئيس دهقانها نزد كفار پناه برد.»‏ ‏ 36  به همين دليل است كه حتا در اوايل قرن نزدهم، اجزاي تشكيل دهنده ي قبيله ي يوسفزائي مشخص بود؛ الفنستن در ‏گزارش خود چنين مي نويسد:«در بين يوسفزائي ها تعداد فقيران يا همسايگان، نسبت به تعداد پشتونها بيشتر است. اينان ‏مركب اند از سواتي ها كه پيش از آمدن پشتونها در آنجا سكونت داشتند،‌ ديگانان،‌هندكي ها، كشميري ها، هندوها و حتا ‏اعضاي ساير قبايل پشتون.»‏ ‏ ‏37 طائفه ي دلازك يا به تحرير كاتب هزاره «دلازاك» از باشنده هاي اصيل پشاور اند كه به اصل «گرراني» بر مي گردد. ‏پدر آنان در تربيه ي عبدالله اورمري بوده و «در كتاب كهنه ي پشتو رقم كرده اند كه گرران در كودكي از قشلاقي به ‏دست آمده، و اولادش كه خلق كثير و جمع غفير و به افغان از راه جعل نسب دخيل و شهير آمده اند... عبارتند از: ‏كودي، ككي، دلازاك، اروكزائي، منگل، توري، وهني، وردك.»‏ 38

فرقه ي «شلماني» كه به نام اقامتگاه اوليه ي خود «شلمان» - كناره ي رود كُرَم – به اين نام خوانده مي شوند، اكنون در ‏موضع آله دند، علاقه ي سوات مقيم و مغلوب يوسف زائي اند.‏ 39

افضل خان ختك (نواسه ي خوشحال خان) در كتاب خود به نام «تاريخ مرصع» از مهاجرت قبايل از كوه هاي سليمان به ‏قندهار (در عصر شاهرخ و الغ بيگ) و از آنجا به كابل و پشاور (به تفصيلي كه بيان شد) و جانشين شدن شان در آنجا ‏ها بحث مي كند. مومند ها و افريدي ها بعد تر از يوسفزائي ها (در عصر بابر) در شمال پشاور جابجا شدند. ‏
از قرن پانزدهم به بعد قبايل پشتون در اطراف قندهار جاگزين شدند. از آن جمله غلجائيان در شمال شهر در سمت غزني ‏و عشاير مختلف ابدالي در جنوب و غرب شهر سكونت اختيار نمودند؛ در حاليكه هر دو به وادي حاصل خيز ارغنداب ‏نظر دوخته بودند.‏ 40

تاريخ سلطاني جاگزين شدن ابدالي ها را در مناطق هموار قندهار مربوط به قرن پانزده مي داند و مي نويسد: ابدالي ها ‏پس از گرفتن اين ولايت، بر سر تقسيم زمين جنجال و دعوا كردند تا اينكه عمر نام را به پيشوائي انتخاب نمودند و ‏اختيار توزيع زمين به خانواده ها را به او تفويض نمودند.‏
در رقابت هاي دولت هاي صفوي و گوركاني بر سر قندهار، «ملك سدو» كلانتر شهر قندهار از قبيله ي پوپلزائي، ‏جانب هندي ها را گرفت (سال 1622م)؛ با تسلط دوباره ي صفوي ها بر قندهار (1649م) ملك سدو و اتباعش ناگزير ‏به هند پناه بردند و از طرف اورنگزيب در ملتان برايشان جاگير داده شد. حدود پنجاه سال بعد، دولت خان ابدالي از ‏اخلاف ملك سدو، در قندهار به دست گرگين كشته شد و بخش اعظم ابدالي ها به ايران (صحراي كرمان) تبعيد شدند. در ‏هنگام جنگهاي خسرو خان ( برادر زاده ي گرگين)، عبدالله خان سدوزائي – كه وي نيز از احفاد ملك سدو بود – از ‏ملتان بازگشته و در فراه به قواي ايراني پيوست تا عليه ميرويس خان بجنگد، اما با شكست ارتش ايران از ميرويس به ‏هرات فرار كرده در آنجا مقيم شد و رهبري ابداليان هرات را بدست گرفت؛ اندكي بعد از استقلال قندهار به دست ‏ميرويس، هرات به دست ابداليان افتاد و اينان هواخواهان ايران را از هرات خارج نموده افغانان باديه نشين اطراف ‏سبزوار را جانشين آنان ساختند.‏


در اوايل قرن شانزده، گروهي از قبائل افغان شامل يوسفزائي، مندوزائي و غيره به دنبال مبارزات طولاني و شديد با ‏اقوام و قبائل ديگر قسمت شمال شرقي منطقه ي سفلاي رود كابل را تا محل پيوستن اين رود به رود سند و نيز ولايت ‏كوهستاني سوات را اشغال كردند. وزيرستان در قرن شانزده توسط وزيري ها اشغال شد و در اوائل قرن هفده «وزيري ‏نرخ» كه مجموعه ي قوانين عرفي بوده و يكي از احكام آن ترتيب تقسيم اراضي اشغال شده در بين شعب و اعضاي ‏جداگانه ي قبيله را مقرر مي داشت، تدوين شد. قبائل افغان ساكن ديره جات (قسمت جنوبي بنو) شامل گنده پور، ‏خروتها، اشترانه، بابريها و مياخيل ها كه جمعاً از قبيله ي لوخاني هستند به ترتيب در قرن هفده، قرن شانزده و قرن ‏نزده وارد اين سرزمين شدند.‏ 41

قبيله ي بنوچي در اواخر قرن چهارده و يا اوائل قرن پانزده از كوههاي سليمان به غرب حركت كرده و قسمتي از جلگه ‏ي بنو واقع در بين رودهاي توچي و كرم را اشغال كرد. مروتها كه نيز به قبيله ي لوخاني تعلق دارند، در اواسط قرن ‏شانزده در زمان سلطنت جلاالدين اكبر، قبيله ي نيازي را كه قبل از آنان در بنو مستقر بودند، بيرون راندند و قسمت بي ‏آب بنو را متصرف شدند. در مجموع مروت ها، بنوچي ها و عيسي خيل در ناحيه ي بنو، گندپورها، دولت خيل، ‏اشتران، بابريها و غيره طي قرون چهارده الي هفده در ناحيه ي دمن جاگزين شدند. ‏42

مينورسكي در تثبيت موقعيت«سول» حدودالعالم، اول از قول بيروني (قرن يازدهم ميلادي) در كتاب قانون مسعودي ‏آورده است كه در جاده ي گرديز تا ملتان، پس از گرديز فرمل يا پرمل واقع است؛ اين ناحيه بنام مردم تاجيك كه در آن ‏زندگي مي كنند شهرت يافته است و در كنار جاده ي كه از غزنين به بنو يعني منطقه ي سند مي رود، واقع شده است. ‏سپس از قول بابر در بابرنامه(قرن شانزدهم ميلادي)‌ مي آورد كه مناطق فرمل، نگهر(به تحرير بابر «نغر»)، بنو و ‏سرزمين افغانان در جنوب كابل واقع اند. بنو در كنار شاخه ي راست رود كُرَم- كه توچي خوانده مي شود- واقع است؛ ‏در قسمت علياي دشت توچي، ارغون قرار دارد كه مركز ناحيه ي فرمل است. نام ارغون را در اين ناحيه مقدسي در ‏احسن التقاسيم آورده است.‏ 43

ارغون نام تركي است كه وجود آن نشانه ي آشكار حضور تركان در كنار تاجيكان در ماوراي سرحدات كنوني ‏افغانستان در آن زمان است. علاوتاً توچي محلي است كه دو سنگ نوشته به زبان باختري، از عهد شاهان يفتلي در آنجا ‏يافت شده است. زبان باختري همان زباني است كه مرحوم علامه حبيبي آنرا مادر زبان دري مي خواند؛ با كشف كتيبه ‏ي رباطك- كه از عهد كنيشكا است- نام اين زبان آريائي شده است.‏
پس بنا به قول بابر، تا قرن شانزدهم نيز طوايف افغان در مناطق جنوب شرق مستولي نبوده اند، چون سرزمين آنان به ‏طور مجزا از نواحي تاجيك نشين، فرملي نشين و ترك نشين معرفي شده است.‏

راورتي ننگرهار را به حيث يكي از شش ناحيه يا سرزميني كه تاجيك ها در شمال سفيد كوه زيست مي كنند ترسيم نموده ‏و مي گويد كه در نه دره ي ننگرهار 15 هزار خانواده ي تاجيك زندگي دارند و شغل شان زمين داري است. در آنجا ها ‏تاجيك ها و جمعيت قليلي از افغانها بود و باش دارند.‏44

فيض محمد كاتب در معرفي فرقه ي تركلاني از طوايف افغان مقيم باجاور ‏‎]‎باجور‎[‎‏ مي نويسد:«... و علاوه از فرقه ي ‏تركلاني كه در نفس آن مقيم اند، در بطن كوه و شمال آن از قوم كافر سياه پوش جديد الاسلام مقام دارند. و پنج هزار نفر ‏قوم صافي و سي و هفت هزار و پنجصد نفر از قوم تاجيك و پنج هزار نفر از قوم شنوار و مجموع چهل و هفت هزار و ‏پنجصد نفر در هر دو كنار نهر باجاور مقام و مقر  دارند و در اطاعت انگليس روز افتراق قومي به سر مي برند ‏. 45»‏ ‏ به همين ترتيب وي فرقه ي بنوچي يا بانوزائي را كه از افاغنه ي گراني است و شامل چند قبيله (پُك، غرض زائي، ‏منداخيل و هسيبك) بوده كه با فرقه هاي مروت، عيسي خيل، تاجيك و وزيري جمعاً 295372 نفر نفوس را در دو  كنار ‏رود توچي تشكيل مي دهند، نام ميبرد. بنا بر اين ديده مي شود كه حدود چهارصد سال بعد از بابر هم تركيب قومي ‏نفوس ولايات ماوراي سرحد افغانستان كنوني تغيير نيافته است.‏

جاگزيني طوايف افغان در شمال افغانستان تاريخ جديد دارد و عمدتاً پس از پادشاهي نادر خان – زير عنوان ناقل – ‏صورت گرفته، در حاليكه تركها قبل از اسلام – در عصر امپراطوري خاقاني ترك اواسط قرن ششم ميلادي – وارد ‏سرزمين كنوني افغانستان شدند.‏ 46 كهن ترين قوم ساكن در افغانستان براهوئي است كه بقيه السيف اقوام غير آريائي ساكن در فلات ايران و سرزمين هند به ‏نام دراويدي مي باشد كه با هجوم آريائي ها به شرق رانده شدند. امروزه بدنه ي اصلي آن اقوام كه اصطلاحاً «آسياتيك» ‏خوانده مي شوند، در جنوب هند مسكون اند كه عمده ترين آنها «تاميل» مي باشد. پس از براهوئي ها نورستاني ها و پشه ‏ئي ها قدامت تاريخي دارند. سواتيها در كنار تاجيك ها، گينگكيها و نورستاني ها از باشندگان اصلي افغانستان كنوني ‏حساب شده اند.‏ ‏ ‏47

اما همان طوري كه در آغاز اشاره كرديم، تقدم و تأخر زمان اسكان در سرزمين افغانستان كنوني، نه براي كسي امتياز ‏شمرده مي شود، و نه كسي را از حق شهروندي محروم مي تواند بسازد.‏

بنا برين، كوشش نويسنده ي مقاله ي زوال پشتونها... براي اثبات اين امر كه اولاً احمد شاه ابدالي داعيه ي تسجيل ‏حاكميت قومي را داشته، ثانياً‌ نام افغانستان را او به سرزميني كه هم اكنون افغانستان خوانده مي شود گذاشته است، ثالثاً ‏اين سرزمين قبل از آن،‌ فاقد حاكميت، ‌سكنه و مدنيت بوده،‌ كاملاً نادرست است، اين ادعا از نظر تاريخي دليلي براي ‏حقانيت برتري تباري پشتونها ايجاد نمي كند.‏


فرضيه ي دوم:

 «پشتونها معتقد اند كه آنها اكثريت را در افغانستان تشكيل مي دهند.» ‏
اين فرضيه بر ارقام من در آوردي بنا يافته كه همواره بطور رسمي از جانب حاكمان تبار گراي افغانستان به خورد ‏مطبوعات داده شده است؛ چندانكه اين ارقام در بايگاني بسياري از كشورها- منحيث واقعيتهاي موجود افغانستان- درج ‏گرديده و از همين منظر به تركيب قومي افغانستان نگاه مي شود. به عنوان مثال در يك آمار رسمي مربوط سالهاي ‏‏1946 و1947، از يازده ميليون جمعيت افغانستان، دوميليون كوچي قلمداد شده است. اين آمار را ريسنر از سالنامه ي ‏كابل چاپ همين سالها نقل مي كند. همچنين لورل كورنا در2002 همان آمار را درست مي داند و مي نويسد:«تقريباً يك ‏هفتم جمعيت افغانستان به شيوه ي چادر نشيني زندگي مي كنند.»‏ 48  ارقام مربوط به نفوس پشتونها بسيار متحول و مختلف است: از %70 (پرويز مشرف) تا %25 (فيض محمد كاتب). تا ‏حال هيچ صاحب ادعائي رقم قرين به حقيقت را ارائه نكرده است. نبود احصائيه ي دقيق بهانه ي در دست تبارگرايان ‏براي بلند نشان دادن كميت نفوس پشتونها بوده است. كميت نفوس پشتونها را سليمان لايق %60، ‏ ‏49 پرويز مشرف %70  ۵۰،   ‏ دوست محمد دوست%62    ۵۱، ‏ احدي %50 – %55   ، غبار شش ميليون از چهارده ميليون، لورل ‏كورنا %38‌ (طبق منابع ديگر حدود %50   ۵۲)  تمام نفوس افغانستان وانمود مي كنند. با آنكه احصائيه ي دقيق و قابل اعتمادي ارائه نشده است، ‌مع الوصف سايتCIA‏ ‏به استناد از كار بيست و چند ساله ي ‏NGO‏ هاي متعدد،‌ ارقام ذيل را ارائه مي كند: پشتونها %34، تاجيكها ‏‏%26،ايماقها%6، بياتها، قزلباشها و افشارها و پاميري ها %3، هزاره ها %15، ازبكها و تركمنها و قرغزها %11، ‏بقيه اقوام%5 (شامل بلوچ ها، نورستاني ها، پشه اي ها، براهوئي ها، فرمولي ها، اورمري ها، ونيسي ها، جت ها، ‏جوگي ها، عرب ها و هندوها...). اخيراً ‏CIA‏ كتابي زير عنوان «حقايق جهان» منتشر ساخته (گويا اين كتاب هر سال با ‏تجديد نظر چاپ مي شود) و در آن ارقام ذيل را در مورد تركيب اقوام افغانستان منعكس ساخته است: پشتون%42 ، ‏تاجيك %27 ، ايماق%4 ، تركمن%3 ، بلوچ %2 ، هزاره %9 ، ازبك %9 . از لحاظ زباني %50 به زبان فارسي ‏دري و %35 به زبان پشتو تكلم مي شود.‏ 53 البته با توجه به علايق ايالات متحده با حلقه هاي معيني در حاكميت موجود افغانستان، اين ارقام خالي از مسامحه و ‏دستكاري نبايد باشند.‏ ‏ 54 با اينحال، ارقام اخير تفاوت بين انتساب به اقوام را از يك طرف، و تداول زبان را از طرف ديگر نشان مي دهد. مثلاً ‏‏%7 كساني كه منتسب به پشتون اند، عملاً به آن زبان سخن نميگويند. در اين رابطه جا دارد ياد آوري نمائيم كه خانواده ‏ي سلطنتي افغانستان از همان دسته ئي بودند كه علي رغم تعصب به پشتوگرائي با زبان پشتو آشنائي نداشتند:«... ‏‎]‎جنرال‎[‎‏ ايوب ‏‎]‎رئيس جمهور سابق پاكستان‎[‎‏ براي آنكه نعيم ‏‎]‎برادر داوود خان و وزير خارجه ي او در دوره ي ‏صدارتش‎[‎‏ را تحقير نموده باشد با كمال تكبر به پشتو صحبت مي كرد. زيرا وي مي دانست كه نعيم به پشتو آشنائي ندارد ‏و خود را در آن راحت احساس نمي كند.. ‏ ‏»‏ 55

كميسيون مستقل تدوير لويه جرگه ي اضطراري، نمايندگان غير پشتون را بيش از دو ثلث تثبيت كرده بود. بگذريم از ‏اين واقعيت كه احصائيه ي تخميني كه قبل از انتخابات پارلماني اخير به عمل آمد، نفوس پشتونها ي ساكن در كشور را ‏‏(منهاي پشتونهاي مهاجر در پاكستان) %28 بر آورد كرده بود كه با مظاهره ي حزب افغان ملت در جلال آباد، مسكوت ‏گذاشته شد.‏ 56 ‏ با اينحال رئيس جمهور كرزي رقم %47 پشتون را بر تناسب نمايندگان شوراي ملي حتي بر ولاياتي چون ‏كابل 57 ‏ و كاپيسا تطبيق نمود. گفته مي شود كه همين اكنون دفتر يوناما با فورم هائي كار مي كند كه  پشتون ها را در ‏ولايات كابل، هرات و بلخ اكثريت وانمود مي سازد ‏. ‏58

روان فرهادي، زبان شناس و محقق اجتماعي مشهور معتقد است كه «افغانستان كشور اقليتهاست، در اين كشور هيچ ‏قومي بيشتر از ثلث نفوس را تشكيل نميدهد.‏ ‏۵۹» بايد اين حقيقت را به گفته ي فرهادي اضافه كرد كه «‌و اما در افغانستان ‏اكثريت زباني وجود دارد، زبان مادري نزديك به %57 مردم افغانستان فارسي دري است.» زبان مادري ايماقها، اكثر ‏عربها، بياتها، قزلباشها، افشارها، اكثر اورمري ها (برَكي ها و ونيسي ها، فرملي ها، هزاره ها، تاجيكها، دهگانها و ‏جوگي ها فارسي دري است. علاوه بر اين، زبان بين الاقوامي ميان تقريباً تمامي اقوام ساكن در افغانستان فارسي دري ‏است. اين رقم شامل آناني نيز مي شود كه به دلايل انتقال مسكن، ازدواج با تبار غير خودي، و عمدتاً توجه به شهر ‏نشيني، زبان فارسي دري جاگزين زبان مادري شان شده است. مراكز شهر هاي بزرگ افغانستان به حكم قانون زبان ‏يعني گرايش به زباني كه زمينه ي بيشتر افهام و تفاهم به آن ممكن باشد، به فارسي گوئي تمايل دارند. نظريات توأم با ‏تساهل، ارقام بالاتر را نشان مي دهد:«... و متذكر بايد شد كه در افغانستان بيش از %90 مردم با زبان آهنگين دري ‏سخن مي گويند. قطع نظر از اينكه در خانه هايشان به زبانهاي ديگر تكلم مي كنند و استماع مي نمايند و در تبادلات ‏مكتوب ها و قباله ها و غيره مسائل حياتي و حتا در نيت هاي نماز و روزه از لغت فارسي استفاده مي گردد؛ و اين دليل ‏عمده ايست كه بايد فارسي را زبان چندين مليتي به شمار آورد ‏.» ‏60‏ ‏ ‏

گفتيم كه تا كنون احصائيه ي دقيقي از نفوس افغانستان و تناسب كمي نفوس اقوام و طوايف وجود ندارد؛ ظاهراً فيض ‏محمد كاتب مبناي دقيقي از تناسب نفوس اقوام به دست مي دهد كه ميتواند اساس استواري براي سنجش ادعا هاي متضاد ‏باشد. او مي نويسد:«افغان مقيم افغانستان كه طبل انانيت به نام افغانيت و دولت مستقل افغانستان نواخته و خود را مشهود ‏انظار و مشهور آفاق و اقطار ساخته، افزون از سه صد هزار خانه قراريكه رقم شده آمد ‏‎]‎نفوس خانه وار هر قبيله را ‏جداگانه ذكر كرده است‎[‎‏ درين مملكت تمكن و قرار ندارند. باقي تاجيك و ازبك و هزاره و جديد الاسلام و اقوام مختلف ‏اند. و افغان اضافه از اين سه صدهزار هرچه هست، مقيم خاك مستعمره ي انگليس و تابع امر و فرمان اويند و يكي از ‏حالت ديگري و موطن و مسكن و فرقه اش علم ندارد و نمي داند كه كجاست. 61‏ ‏ و اقوام مختلفه ي مقيمه ي اين مملكت را ‏كه تابع حكومت افغان و قرب پنج ميليون و چهارصد هزار تخميناً در شمار اند... ‏ 62‏» كاتب در مورد نفوس تاجيك ها در ‏آنزمان مي نويسد:«و تمامت تاجيك مقيم افغانستان هژده لك و هفتاد و پنج هزار نفس و قرب ثلث كل نفوس موطنه ي ‏افغانستان اند ‏.» ‏63

 

-------------------------------

رویکرد ها:

‏  25- محمد ابراهيم عطائي، تاريخ معاصر افغانستان ص 134‏
‏  26- به قول بيليو (1857)، آثار نگاشته شده به قلم افغانهاي شرقي، محل اسكان اوليه ي آنان را كوههاي سليمان مي دانند، در ‏حاليكه كتب نگاشته شده توسط افغانان غربي آن محل را غور مي خوانند. آيا اين تضاد به معناي تائيد حرف مولف مخزن افغاني در ‏غوري بودن منشأ غلجائي ها نيست؟ در حالي كه به عقيده ي ن. ا. آرستوف: اهالي غور يعني حوزه ي منطقه ي علياي هريرود و ‏حوزه هاي قسمت علياي هلمند و ساير شاخه هاي شمالي درياچه ي هامون هرگز افغاني نبوده بلكه تاجيكي – آريائي بوده اند: (رشد ‏فيوداليزم و تشكيل دولت افغانها، به نقل از مجله ي آمو شماره هاي 2،3،4؛ص 115، چاپ دوشنبه 1380)‏
‏  27- راورتي محقق معروف افغان شناس، اسكان اوليه ي افغانها را «كوه پايه يا دامنه ي كوههاي مغرب غزني تا نشيب شرقي ‏رشته كوههاي سليمان يا كوه سياه پشته‎]‎يا پَخته، ياپُخته، يا پَكته‎[‎‏» مي داند و معتقد است كه نام ديگر افغان يعني پشتون برگرفته از ‏نام همين كوه است. اين كوه از شمال شرق به جنوب غرب  امتداد دارد، دمن يا دامان و ديره جات واقع در شمال غرب اين كوه يعني ‏كرانه هاي راست وادي سند را گويند.‏
‏ 28- بارنت روبين و صديقي، به نقل از ما وپاكستان.‏
‏  28- ويليام گودوين، پاكستان ص 45، ترجمه ي فاطمه شاداب ‏
‏  29- تاريخ روابط خارجي پاكستان، ص99 (به نقل از ما و پاكستان) اين ارقام مربوط به قبل از 1979 و مهاجرت حدود دو مليون ‏ونيم افغانستان به پاكستان است.‏
‏  30- به نقل از افغانستان در پنچ قرن اخير، جلد 1 ص 115‏
‏  31- تاريخنامه ي هرات ص 250: «ملك اسلام شمس الحق والدين، لشكر به افغانستان برد و از افغانستان در ربيع الاول سنه ي ‏مذكور عنان عزيمت به طرف بكر كشيد و از آنجا به تكين آباد آمده و از راه خيسار به اسفزار به هرات بازگشت"‏
‏  32- بنو و يا سرحد افغاني ما ص 14، س.س. توريون به نقل از تاريخ تحليلي افغانستنان ص 158 ‏
‏  33- مجله ي آمو، سال 1380، شماره هاي  2، 3، 4؛ رشد فئوداليسم و تشكيل دولت افغانها، ايگور ميخايلويچ ريسنر، چاپ ‏دوشنبه
‎ ‎‏ 34- تاريخ سلطاني ص  58، سلطان محمد باركزائي، چاپ بمبئي؛ -  افغانستان در پنج قرن اخير ج 1 ص 41‏
‏  35- اشنتغر كه اكنون اشنغري خوانده مي شود، محله ي قديمي شهر پشاور است.‏
‏  36- به نقل از افغانستان‏‎ ‎در پنچ قرن اخير، ج اول ص 41.‏
‏  37- گزارش راجع به سلطنت كابل، چاپ گراچي 1972. ج 2 ص 27.‏
‏  38- نژاد نامه ي افغان – ملا فيض محمد كاتب هزاره، چاپ عزيزالله رحيمي، ص 111‏
‏  39- نژاد نامه ي افغان، ص 149‏
‏ 40- افغانستان در پنج قرن اخير جلد 1 ص 64‏
‏ 41- ريسنر، ص 130 ، بنو (ن) «بنيان» عصر غوريان، طبقات ناصري ص 19‏
‏  42- همان مأخذ، 130‏
‏  43- حدودالعالم چاپ 1372، پاورقي مينورسكي، ص211‏
‏  44- راورتي، يادداشت ها درباره ي افغانستان و بلوچستان ص 49، به نقل از تاريخ تحليلي افغانستان ص 145‏
‏  45- نژاد نامه ي افغان ص 70‏
‏ 46- تاجيكان ص 127، باباجان غفور اف؛ نيز بيانيه ي نيكولاس سيميز ويليمز در دانشگاه كابل 2003 زير عنوان «آخرين ‏كشفيات در باره ي زبان باختري و ارزش تاريخي آن» ترجمه ي سرور همايون
‏  47- گيريگوريف، كابلستان و كافرستان، چاپ 1867، به نقل از ريسنر همان مأخذ
‏  48- لورل كورنا، افغانستان 2002 ص 18، ترجمه ي فاطمه شاداب، چاپ تهران سال 1383‏
‏  49- مجله ي «مليتهاي برادر»‏
‏  50- سياست فارسي بي بي سي، اپريل 1998‏
‏  51- د افغانستان ژبي ص 27‏
‏  52- افغانستان 2000 ص 114‏
‏  53- ما و پاكستان ص 463‏
‏  54- مرحوم عطائي در كتاب خود چند احصائيه را آورده است: لوئي دوپري امريكائي پشتون ها %46 ، ورلد المانك %38 ، ‏آنتوني هايمن %45 ، ماكس گلمبورگ %60، و جالب تر از همه انستيتوت اتنوگرافي اكادمي علوم شوروي سابق پشتون ها ‏‏%52.8 تاجيك ها %8.6 . ابراهيم عطائي، تاريخ معاصر افغانستان ص ص 557-562 ‏
‏  55- كشور شاهي افغانستان و ايالات متحده ي امريكا ص 150 (به نقل از ما و پاكستان ص‌200‏)
 56‏«ويكرم» نماينده ي گروه بين المللي بحران، در صحبت با نويسنده، قبل از انتخابات پارلماني اخير، گفت كه اگر نتيجه ي اين ‏سرشماري اعلان شود، در افغانستان خونريزي خواهد شد، چون نتيجه ي مذكور خلاف آن چيزيست كه تا حال ادعا مي شده است.‏
 ‎ 57‎‏ احصائيه ئي كه توسط متخصصان شوروي در سال 1978 از نفوس شهر كابل به عمل آمده چنين است: از جمله يك ميليون و ‏سيصد هزار اهالي شهر كابل 744 هزار نفر  يا %57 آنرا تاجيكان، 324 هزار نفر يا %25 پشتون ها 164 هزار نفر يا %13 ‏هزاره ها، 14هزار يا بيشتر از %1 هندو ها و سكها، و 10 هزار نفر يا %0.8 را ازبك ها تشكيل مي دادند. از جمله ي تمامي ‏اهالي شهر كابل %75 آنها زبان دري را منحيث زبان مادري خود معرفي كرده بودند. حق نظر نظروف، مقام تاجيكان در تاريخ ‏افغانستان، ص 7‏
 ‎58 ‎‏ جنرال داوود داوود در جمع غفيري كه نويسنده نيز در آن ميان بود، اين مطلب را بيان كرد.‏
‏ ‏59 ‎ ‎‏ سايت فارسي بي بي سي سال 1999م
‏  60- مقاله ي «دري يا زبان درباريان»، مجله ي راه نيستان ص230، سال 1386 ‏
‏  61- ارستووف مؤلف «قفقاز، هند بريتانوي»، در سال 1881 (پيش از معاهده ي ديورند و پنجاه سال پيش از كاتب) مي ‏نويسد:«افغانهاي كه در قلمرو امير اقامت دارند، دوميليون نفر، در مناطق سرحد آزاد يك و نيم ميليون، و در بخشي از سرزمين ‏هاي هند بريتانوي به يك ميليون بالغ مي گردند . بدين ترتيب كميت تخميني آنها به شمول بلوچستان بين پنج تا شش ميليون ميرسد.» ‏به نقل از تاريخ تحليلي افغانستان ص 72‏
‏  62- نژاد نامه ي افغان ص 135؛ منابع ديگر نيز نفوس افغانستان را در دهه هاي اول تا سوم قرن بيست، در همين حدود نشان ‏ميدهند: ‏Yearbook Stateman‏ چاپ سال 1910 بريتانيا، كه مجموع نفوس افغانستان را بين چهار تا چهار و نيم ميليون تخمين ‏مي كند؛ سال نامه ي گوته (‏Gotha‏) چاپ سال 1914 حدود پنج ميليون‏
‏  63- همان مأخذ ص 139؛ قول كاتب را «و. گريگوريان» نويسنده ي آمريكائي نيز تائيد مي كند: «دو ثلث باشندگان شهرها و بيش ‏از %30 كل نفوس افغانستان را تاجيكها تشكيل داده اند» ، ظهور افغانستان معاصر، ص 33، چاپ 1969، به نقل از تاريخ تحليلي ‏افغانستان

معرفی دوره کارشناسی مدیریت صنعتی

 

دوره کارشناسی مدیریت صنعتی یکی از دوره های تحصیلی آموزش عالی است و هدف از تشکیل این دوره آموزش نیروی انسانی متخصص مورد نیاز کارخانه ها، موسسه ها و شرکت های دولتی و خصوصی و نیز آشنایی دانشجویان با کاربرد روشهای علمی در مدیریت است. رشته مهندسی صنایع دانشجویان بیشتر به مطالعه بعد فنی و تکنیکی صنایع می پردازند. اما رشته مدیریت صنعتی به دو بعد مالی و رفتاری صنایع تاکید بیشتری دارد.

واحدهای درسی در دانشگاه:

  • اصول‌ حسابداری
  • ریاضیات و کاربردان در مدیریت
  • آمار و کاربرد آن‌ در مدیریت
  • مبانی مدیریت اسلامی و الگوهای آن
  • اقتصاد خرد
  • حقوق اساسی
  • مبانی سازمان و مدیریت
  • کامپیوتر و کاربرد آن‌ در مدیریت‌
  • اقتصاد کلان
  • مدیریت رفتار سازمانی
  • تحقیق‌ در عملیات‌
  • زبان عمومی
  • زبان تخصصی
  • مدیریت منابع انسانی
  • مدیریت مالی
  • روش تحقیق
  • روانشناسی صنعتی
  • حسابداری صنعتی
  • مدیریت تولید
  • بازاریابی و مدیریت بازار
  • روابط صنعتی
  • تجزیه و تحلیل وطراحی سیستمها
  • بازاریابی بین الملل
  • بهره وری و تجزیه و تحلیل آن در سازمانها
  • رهبری
  • سیستم های اطلاعاتی مدیریت
  • کنترل کیفیت آماری
  • سیستمهای خرید، انبارداری و توزیع
  • کنترل پروژه
  • طرح ریزی تعمیرات و نگهداری
  • کارسنجی و روش سنجی
  • مدیریت کارخانه
  • حفاظت صنعتی
  • بررسی اقتصادی طرحهای صنعتی

آینده شغلی:

منظور از تربیت مدیر در دوره کارشناسی رشته مدیریت صنعتی تربیت رئیس نیست بلکه تربیت افرادی است که بتواند در حوزه کار خود دارای استقلال فکری بوده و عوامل مهمتر و موثر در جریان کار خود را مورد تحلیل قرار داده و در جهت رفع مشکلات قادر به تصمیمگیری مناسب و مطلوب باشند. بنابراین فارغ التحصیل رشته با آگاهی و شناختی که از ساخت سازمانی، تئوریهای مدیریت و سازماندهی و تکنیکهای مختلف رفع مشکلات پیدا می کنند قابلیت جذب در تشکیلات و سازمانهای مختلف بازرگانی و صنعتی با وظایف گوناگون در سطوح کارشناسی را دارا می شوند و میتوانند در بهبود و ثمربخشی و کارآیی سازمان موثر باشند.
به عبارت دیگر فارغ التحصیلان دوره کارشناسی مدیریت صنعتی الزاما مدیریت موسسات صنعتی را که برای احراز آن شرایط خاصی لازم است عهده دار نخواهند شد و فقط پس از کسب تجربیات می توانند مسئولیتهای بیشتری در سطوح مختلف مدیریت عهده دار گردند. فارغ التحصیلان مدیریت صنعتی می توانند در قسمتهای مدیریت تولید ، کنترل کیفیت و مرغوبیت کالا و قسمت تجزیه و تحلیل کمّی مسائل صنعتی و تولیدی بکار اشتغال پیدا کنند.

برای تحصیل در این رشته چه چیزهایی مورد نیاز است؟

  • علاقه مندی به مفاهیم و مباحث مدیریتی و صنعتی (بسیار مهم)
  • قدرت و توان ادراک، تجزیه و تحلیل و نهایتا حل مشکلات مدیریتی
  • کسب مهارتهای عمومی و تخصصی (زبان، ،ICDL، Ms Project و ... )

معرفی دوره کارشناسی مدیریت بازرگانی

مدیریت بازرگانی از مهمترین بخش های مدیریت شرکت های تجاری است. زمانی یک شرکت می تواند بین خود مشتریان و خریدارانش ارتباط تجاری خوبی برقرار کند که یک مدیر بازرگانی موفق داشته باشد . فردی که مدیریت بازرگانی یک بنگاه اقتصادی را به عهده می گیرد در جذب مشتریان و عرضه و معرفی صحیح و اصول محصول یا خدمات یک شرکت تلاش می کند و به طور طبیعی مدیر بازرگانی فردی است که نقش اساسی در سود و زیان شرکتها دارد . دوره کارشناسی مدیریت بازرگانی یکی از دوره های تحصیلی آموزش عالی است و هدف از تشکیل این دوره آموزش نیروی انسانی متخصص مورد نیاز سازمانها، اداره ها، موسسه ها و شرکتهای دولتی و خصوصی در زمینه بازرگانی با وظایف و هدفهای گوناگون در سطوح کارشناسی می باشد.

واحدهای درسی در دانشگاه:

  • اصول‌ حسابداری
  • ریاضیات و کاربردان درمدیریت
  • آمار و کاربرد آن‌ در مدیریت
  • مبانی مدیریت اسلامی الگوهای آن
  • اقتصاد خرد
  • حقوق اساسی
  • مبانی سازمان‌ و مدیریت‌
  • کامپیوتر و کاربرد آن‌ در مدیریت‌
  • اقتصاد کلان
  • مدیریت‌ رفتار سازمانی
  • تحقیق‌ در عملیات‌
  • زبان عمومی
  • زبان تخصصی
  • مدیریت‌ منابع‌ انسانی
  • مدیریت مالی
  • روش تحقیق در مدیریت
  • پول و ارز و بانکداری
  • تجزیه و تحلیل و طراحی سیستم
  • توسعه اقتصادی و برنامه ریزی
  • حسابرسی
  • سازمانهای پولی و مالی بین المللی
  • بازرگانی بین الملل
  • بازاریابی و مدیریت بازار
  • معارف اسلامی
  • حقوق بازرگانی
  • مدیریت تولید
  • سیستمهای خرید، انبارداری و توزیع
  • سیستم های اطلاعاتی مدیریت
  • بازاریابی بین الملل
  • سیاست های پولی و مالی
  • حقوق بارزگانی بین الملل
  • بهره وری و تجزیه و تحلیل آن در سازمان
  • روانشناسی کار

آینده شغلی:

فارغ التحصیلان این رشته به خوبی می توانند در سطح مدیران اجرایی در سازمانهای بازرگانی، صنعتی و دولتی به کار مشغول شوند و یا در سمت مشاور مدیریت انجام وظیفه نمایند. انتظار می رود این فارغ التحصیلان پس از کسب تجربیات کافی بتوانند مسئولیتهای بیشتری را در سطوح بالای سازمان عهده دار شوند. علاوه بر این، فارغ التحصیلان این دوره می توانند در کارهای پژوهشی و تحقیقاتی که امروز در موسسات بزرگ اهمیت زیادی برخوردار است، مشغول بکار شوند. اما این مهم منوط به کسب مهارتهای ضمن تحصیل و کسب تجربه می باشد و تنها با اخذ مدرک دست یافتنی نیست.

برای تحصیل در این رشته چه چیزهایی مورد نیاز است؟

  • علاقه مندی به مفاهیم و مباحث مدیریتی و تجاری (بسیار مهم)
  • قدرت و توان ادراک، تجزیه و تحلیل و نهایتا حل مشکلات مدیریتی
  • کسب مهارتهای عمومی و تخصصی (زبان، ICDL و ... )

مراحل اداری تائید اسناد تحصیلی دانشجویان افغان مقیم ایران

- تائید مدارک دیپلم و پیش دانشگاهی :

تائید مدرک از سوی اداره کل آموزش و پرورش محل تحصیل (استان یا شهرستان مربوطه)

تائید مدرک از سوی اداره کل آموزش و پرورش تهران (واقع در میدان فلسطین - خیابان طالقانی- خیابان ایرانشهر)

تائید مدرک تحصیلی از  سوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران

تائید بخش قنسولی سفارت افغانستان در تهران

 

2- تائید لیسانس ، فوق لیسانس و دکترا :

تائید اسناد از سوی وزارت علوم یا وزارت بهداشت ایران

تائید مدرک تحصیلی از وزارت امور خارجه ج.ا. ایران

تائیدی از بخش قنسولی (پذیرش) سفارت افغانستان در تهران

 

اسناد تحصیلی که مراحل فوق را طی نکرده باشد در سفارت ج.ا. افغانستان و داخل کشور اعتبار ندارد . قابل ذکر است که در تائید مدارک تحصیلی یاد شده مبلغ هشت یورو اخذ میگردد

درس های رشته شهرسازي

درس های مهم در این رشته

● درس های مهم در این رشته 
ضرایب و عنوان درس های اختصاصی رشته ی شهر سازی در آزمون سراسری به شرح زیر است: ریاضیات:۴، فیزیک مکانیک:۴، شیمی:۱
برخی از دروس‌ این‌ رشته‌ در طول‌ تحصیل عبارت اند از: شهرشناسی،‌ درک‌ و بیان‌ محیط‌ شهری‌، بوم‌شناسی‌ طبیعی‌ و ریاضیات‌ در شهرسازی‌، کارگاه‌ بیان‌ تصویری‌، کاربرد هندسه‌ در شهرسازی‌ ،زبان‌ تخصصی‌ .کاربرد نقشه‌برداری‌، کاربرد رایانه‌ در شهرسازی‌، تاریخ‌ و فرهنگ‌ شهرنشینی‌ جهان و ایران‌، آشنایی‌ با مبانی‌ معماری‌ وساختمان‌، مبانی‌ مهندسی‌ شبکه‌ حمل‌ و نقل‌، کارگاه‌ مهندسی‌ شبکه‌ حمل‌ و نقل‌‌، مبانی‌ مهندسی‌ تأسیسات‌ شهری‌، کارگاه‌ مهندسی‌ تأسیسات‌ شهری‌، طراحی‌ و کاربرد نظام‌ اطلاعات‌ ، آمار و روش‌های‌ کمی‌ ، آشنایی‌ با مصالح‌ و ساخت‌ ، جغرافیای‌ شهری‌ ، جامعه‌شناسی‌ شهری‌ ، اقتصاد شهری‌ ، کارگاه‌ مطالعات‌ شهری‌، مبانی‌ و روش‌های‌ برنامه‌ریزی‌ شهری‌ ، مبانی‌ و روش‌های‌ طراحی‌ شهری‌ ، کارگاه‌ برنامه‌ریزی‌ شهری‌، کارگاه‌ طراحی‌ شهری‌، مبانی‌ و روش‌های‌ برنامه‌ریزی‌ مسکن‌ ، کارگاه‌ برنامه‌ریزی‌ مسکن‌، کارگاه‌ طرح‌های‌ اجرایی‌ ، شناخت‌ فضاهای‌ شهری‌ ایران‌ ، روش‌ تحقیق‌ در شهرسازی‌ ، کارگاه‌ آماده‌ سازی‌ زمین‌، کارگاه‌ برداشت‌ کاربری‌ ، طرح‌ نهایی‌.

 

درس های رشته

● درس های رشته
۱    آشنایی با برنامه‌ریزی و طراحی محیط
۲    آشنایی با مبانی معماری و ساختمان
۳    آشنایی با مصالح و ساخت
۴    آشنایی با منظرسازی شهری
۵    آمار و روش‌های کمی در شهرسازی
۶    اقتصاد شهری
۷    انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن
۸    بلایا و ستگاه‌های انسانی
۹    بوم‌شناسی طبیعی و انسانی
۱۰    تاریخ اسلام
۱۱    تاریخ و فرهنگ شهرنشینی جهان
۱۲    تربیت بدنی ۲
۱۳    جامعه شناسی شهری
۱۴    جغرافیای شهری
۱۵    حقوق و قوانین شهری
۱۶    درآمدی بر شهرشناسی
۱۷    درک و بیان محیط شهری
۱۸    روش تحقیق در شهرسازی
۱۹    زبان تخصصی
۲۰    زبان خارجی
۲۱    سمینار شهرسازی
۲۲    شناخت فضاهای شهری ایران
۲۳    طراحی و کاربرد نظام اطلاعات
۲۴    طرح نهائی
۲۵    علم و هنر شهرسازی
۲۶    فارسی
۲۷    مبانی اقتصاد
۲۸    مبانی جامعه‌شناسی
۲۹    مبانی جغرافیا
۳۰    مبانی مهندسی تاسیسات شهری
۳۱    مبانی مهندسی شبکه حمل و نقل
۳۲    مبانی و روشهای برنامه ریزی مسکن
۳۳    مبانی و روشهای برنامه‌ریزی شهری
۳۴    مبانی و روشهای طراحی شهری
۳۵    متون اسلامی (آموزش زبان عربی)
۳۶    مدیریت و سازمان اجرایی شهری
۳۷    معارف اسلامی ۲
۳۸    کاربرد رایانه در شهرسازی
۳۹    کاربرد ریاضیات در شهرسازی
۴۰    کاربرد نقشه‌برداری در شهرسازی
۴۱    کاربرد هندسه در شهرسازی
۴۲    کارگاه آماده‌سازی زمین
۴۳    کارگاه برداشت کالبدی
۴۴    کارگاه برنامه‌ریزی شهری (کاربری زمین)
۴۵    کارگاه برنامه‌ریزی مسکن
۴۶    کارگاه بیان تصویری ۱
۴۷    کارگاه بیان تصویری ۲
۴۸    کارگاه طراحی شهری
۴۹    کارگاه طرحهای اجرایی
۵۰    کارگاه مطالعات شهری
۵۱    کارگاه مهندسی تاسیسات شهری
۵۲    کارگاه مهندسی شبکه حل و نقل

معرفي رشته مهندسي شهرسازي

معرفي رشته شهر سازي

شهرسازی

شهرسازی علمی است که به بررسی همه ی تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فیزیکی یک شهر می‌پردازد و تلاش می‌کند که روابط موجود در یک شهر را در قالب نظامی هماهنگ، مدیریت و سازمان دهی کند و متخصص شهرسازی نیز کسی است که با مطالعه و بررسی روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حاکم در شهر، برنامه ای بسامان و مطبوع برای یک شهر ارایه دهد. برنامه ای که تصویرگر سیمای شهر در آینده است.

ما واقعیتی بیرونی تحت عنوان شهرسازی نداریم، یعنی؛ هیچ دستگاه، واحد یا نهاد اجتماعی توان طراحی و ساخت پدیده ای به بزرگی شهر را ندارد. بنابراین کلمه ی شهرسازی از نظر مفهومی، معنا ندارد و ما معادل آن را نیز در زبان های خارجی نداریم و به جای آن از عنوان های برنامه ریزی شهری و طراحی شهری استفاده می‌کنیم. چرا که شهر را می‌توان برنامه ریزی یا بخش هایی از آن را طراحی کرد. یعنی، مدل فیزیکی آن را ایجاد کرد. اما کسی نمی تواند مسئولیت ساخت پدیده ی پیچیده ای مثل شهر را بر عهده بگیرد. به همین دلیل عنوان شهرسازی درست نیست و در شورای عالی برنامه ریزی وزارت علوم نیز نام این رشته برنامه ریزی شهری و منطقه ای است.

در این رشته حداقل شش محور اصلی وجود دارد که در برنامه ریزی و طراحی شهر سونوشت ساز است.

که عبارت اند از:

برنامه ریزی شهری:

که عمدتاً بر روی کاربری اراضی متمرکز است. یعنی؛ بررسی می‌کند که ما چگونه فضا و پهنه ی شهر را به فعالیت های مختلف اعم از صنعتی، تجاری و مسکونی اختصاص دهیم.

 

برنامه ریزی حمل و نقل- برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی:

چون در شهر تنها موضوع مورد بررسی فیزیک شهر نیست بلکه مسأله ی مهم، جامعه ی شهری و انسان هایی هستند که در این محیط زندگی می‌کنند. به عبارت دیگر برای اقشار مختلف که دارای امکانات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هستند یا برای اقوام مختلفی که در مکان های مختلف یک شهر زندگی می‌کنند، باید برنامه ریزی شود.

 

برنامه ریزی شبکه های زیرساختی

مثل آب، برق و تلفن

 

برنامه ریزی محیط زیست:

که به بررسی خطرات محیط زیست مثل سیل و زلزله می‌پردازد و برای مقابله با این سوانح برنامه ریزی می‌کند و تأثیرات سوئی که انسان بر محیط زیست می‌گذارد و ظرفیت های محیطی را مطالعه می‌کند.

 

طراحی شهری:

که به طراحی سه بعدی شهر پرداخته و محور توجه آن مناسبات انسان با محیط فیزیکی خود است. در واقع در طراحی شهری انسان با تمام خصوصیات جسمی ، روحی و معنویش مطرح است و هدف آن نیز ارتقای کیفیت شهر است. ترکیب این شش دانش، متخصصان را قادر می‌کند که تمامیت پدیده ی شهر را مورد شناسایی قرار دهندو برای هدایت و کنترل توسعه ی آن تلاش کنند.

شهرسازی یک رشته ی چند بعدی و میان رشته ای است و دانشجوی این رشته درس های متعددی در زمینه ی جامعه شناسی شهری، اقتصاد شهری، برنامه ریزی شهری، توسعه ی شهری و طراحی شهری می‌گذراند و اطلاعات مورد نیاز را در زمینه ی ادارک فضای شهری، تشخیص نیازهای جمعیتی، امکانات برنامه ریزی و تنظیم کاربری‌ها بر اساس نیازها را در حد توسعه ی روستایی و شهرهای کوچک به دست می‌آورد.

 

توان مندی‌ها و ویژگی های لازم

دانشجوی رشته ی شهرسازی باید اطلاعات عمومی خوبی داشته باشد و در دانشگاه نیز بهاین اطلاعات عمق و وسعت بیشتری ببخشد. رشته ی شهرسازی نیاز به مطالعه ی زیاد، کارهای فیزیکی گسترده و برداشت های میدانی بسیاری دارد و به همین دلیل دانشجو باید وقت زیادی را به آن اختصاص دهد. هم چنین باید قدرت تحلیل بالایی داشته و در طراحی زبردست باشد. به خصوص دانشجویان رشته ی کارشناسی ارشد طراحی شهری که باید در طراحی توانا باشند. برای همین در آزمون کارشناسی ارشد این رشته، امتحان طراحی گرفته می‌شود. دانشجوی این رشته باید با طراحی و مفاهیم هنری مثل روان شناسی رنگ‌ها آشنا باشد و در عین حال به مفاهیم تکنیکی و اصول فنی کار مثل نقشه برداری، رسم فنی، پرسپکتیو، هندسه ی فضایی ، مدل سازی، ریاضی و مسایل انسانی و اجتماعی مثل مبانی جامعه شناسی علاقه مند باشد و بداند که در طی تحصیل باید کارهای تحقیقاتی و عملی بسیاری انجام دهد.

در سطح کارشناسی از دانشجوی شهرسازی انتظار می‌رود که دید هندسی و درک فضا داشته باشد و بتواند در طراحی، فضا را به صورت دوبعدی و سه بعدی تصویر کند. هم چنین باید در ریاضیات به ویژه آمار مسلط باشد چون جمع آوری و تحلیل اطلاعات تحقیقات این رشته، نیاز به آمار و تحلیل آماری دارد و در نهایت تسلط به زبان انگلیسی و آشنایی با کامپیوتر در دنیای امروز عامل مهمی در موفقیت یک دانشجو است.


مولانابلخی

 

جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.

چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنجان  رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قریب یکسال بود.

بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.

مولانا و خانواده او

مولانا جلال الدین محمد مولوی  در سال 604 روز ششم ریبع الاول هجری قمری متولد شد.هر چند او در اثر خود فیه مافیه اشاره به زمان پیش تری می کند ؛ یعنی در مقام شاهدی عینی از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن می گوید .در شهر  بلخ زادگاه او بود و خانه آنها مثل یک معبد کهنه آکنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس بود .کودک خاندان خطیبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه ای آمیخته به تکریم و اعتقاد او را جلال الدین می خواندند –جلال الدین محمد .پدرش بهاء ولد که یک خطیب بزرگ بلخ ویک واعظ و مدرس پر آوازه بود از روی دوستی و بزرگی او را ((خداوندگار)) می خواند خداوندگار برای او همه امیدها و تمام آرزوهایش را تجسم می داد .با آنکه از یک زن دیگر ـدختر قاضی شرف – پسری بزرگتر به نام حسین داشت ،به این کودک نو رسیده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقیهان  وسادات سرخس بود ـ ودر خانه بی بی علوی نام داشت- به چشم دیگری می دید.خداوندگار خردسال برای بهاءولد که در این سالها از تمام دردهای کلانسالی رنج می برد عبارت از تجسم جمیع شادیها و آرزوها بود .سایر اهل خانه هم مثل خطیب سالخورده بلخ ،به این کودک هشیار ،اندیشه ور و نرم و نزار با دیده علاقه می نگریستند .حتی خاتون مهیمنه مادربهاء ولد که در خانه ((مامی)) خوانده می شد و زنی تند خوی،بد زبان وناسازگار بود ،در مورد این نواده خردسال نازک اندام و خوش زبان نفرت وکینه ای که نسبت به مادر او داشت از یاد می برد. شوق پرواز در ماورای ابرها از نخستین سالهای کودکی در خاطر این کودک خاندان خطیبان شکفته بود .عروج روحانی او از همان سالهای کودکی آغاز شد –از پرواز در دنیای فرشته ها ،دنیای ارواح ،و دنیای ستاره ها که سالهای کودکی او را گرم وشاداب و پر جاذبه می کرد . در آن سالها رؤیاهایی که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج می داد ،چشمهای کنجکاوش را در نوری وصف ناپذیر که اندام اثیری فرشتگان را در هاله خیره کننده ای غرق می کرد می گشود .بر روی درختهای در شکوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهای خندان می دید . در پرواز پروانه های بی آرام که بر فراز سبزه های مواج باغچه یکدیگر را دنبال می کردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح می خواندند به صورت ستاره های از آسمان چکیده می یافت .فرشته ها ،که از ستاره ها پائین می مدند با روحها که در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا می رفتند  طی روزها وشبها با نجوایی که در گوش او   می کردند او را برای سرنوشت عالی خویش ،پرواز به آسمانها ،آماده می کردند –پرواز به سوی خدا .

موقعیت خانواده و اجتماع در زمان رشد مولانا

-پدر مولانا بهاء ولد پسر حسین خطیبی در سال (546) یا (542)هجری قمری در بلخ  خراسان آنزمان متولد شد.خانواده  ای مورد توجه خاص و عام و نه بی بهره از مال و منال و همه شرایط مهیای ساختن انسانی متعالی .کودکی را پشت سر می گذارد و در هنگامه بلوغ انواع علوم و حکم را فرا می گیرد .محمد بن حسین بهاء الدین ولد ملقب به سلطان العلما (متولد حدود 542ق/1148میا کمی دیر تر )از متکلمان الهی به نام بود . بنا به روایت نوه اش ؛شخص پیامبر (ص)این اقب را در خوابی که همه عالمان بلخ در یک شب دیده بودند ؛به وی اعطا کرده است .بهاء الدین عارف بود و بنا بر برخی روایات ؛او از نظر روحانی به مکتب احمد غزالی (ف.520ق/1126م)وابسته است .با این حال نمی توان قضاوت کرد که عشق لطیف عرفانی ؛ آن گونه که احمد غزالی در سوانح خود شرح می دهد ؛چه اندازه بر بهاءالدین و از طریق او بر شکل گیری روحانی فرزندش جلال الدین تاثیر داشتهاست .اگر عقیده افلاکی در باره فتوایی بهاء الدین ولد که: زناءالعیون النظر صحت داشته باشد ؛ مشکل است که انتساب او به مکتب عشق عارفانه غزالی را باور کرد حال آنکه وابستگی نزدیک او به مکتب نجم الدین کبری ؛موسس طریقه کبرویه به حقیقت نزدیکتر است .بعضی مدعی شده اند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابو بکر ؛خلیفه اول اسلام هستند .این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد درباره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست .نیز گفته شده که زوجه بهاءالدین ؛از خاندان خوارزمشاهیان بوده است که در ولایات خاوری حدود سال 3-472ق/1080م حکومت خود را پایه گذاری کردند ولی این داستان را هم می توان جعلی دانست و رد کرد .او  با فردوس خاتون ازدواج می کند ،که برخی به علت اشکال زمانی در این ازدواج شک  نموده اند .

او برای دومین بار به گفته ای ازدواج می کند .همسر او بی بی علوی یا مومنه خاتون است که او را از خاندان فقیهان و سادات سرخسی می دانند .

از این بانو ،علاو الدین محمد در سال 602 و جلال الدین محمد در سال 604 روز ششم ریبع الاول هجری قمری متولد شدند.بهاء الدین از جهت معیشت در زحمت نبود خالنه اجدادی و ملک ومکنت داشت .در خانه خود در صحبت دوزن که به هر دو عشق می ورزید ودر صحبت مادرش((مامی))و فرزندان از آسایش نسبی بر خورداربود ذکر نام الله دایم بر زبانش بود ویاد الله به ندرت از خاطرش محو می شد با طلوع مولانا برادرش حسین و خواهرانش که به زاد از وی بزرگتر بودند در خانواده تدریجاً در سایه افتادندوبعدها در بیرون از خانواده هم نام ویاد آنها فراموش شد .جلال که بر وفق آنچه بعدها از افواه مریدان پدرش نقل میشد ؛ از جانب پدر نژادش به ابوبکر صدیق خلیفه رسول خدا می رسید و از جانب مادر به اهل بیت پیامبر نسب میرسانید .

پدر مولانا:

پدرش محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولدبلخی وملقب به سلطان‌العلماءاست که ازبزرگان صوفیه بود و به روایت افلاکی احمد دده در مناقب‌العارفین، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالی می‌پیوست و مردم بلخ به وی اعتقادی بسیار داشتند و بر اثر همین اقبال مردم به او بود که محسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد.

گویند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودکه بهاءالدین ولدهمواره برمنبربه حکیمان وفیلسوفان دشنام می‌داد و آنان را بدعت‌گذار می‌خواند.

گفته‌های اوبر سر منبر بر امام فخرالدین رازی که سرآمد حکیمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نیز بود گران آمد و پادشاه را به دشمنی با وی برانگیخت.

بهاء‌الدین ولد از خصومت پادشاه خود را در خطر دیدو برای رهانیدن خویش از آن مهلکه به جلاء وطن تن در داد و سوگندخوردکه تا آن پادشاه برتخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. گویندهنگامیکه اوزادگاه خود شهر بلخ را ترک می‌کرد از عمر پسر کوچکش جلال‌الدین بیش از پنج سال نگذشته بود.

افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین در حکایتی اشاره می‌کند که کدورت فخر رازی با بهاءالدین ولداز سال 605 هجری آغاز شدومدت یک سال این رنجیدگی ادامه یافت و چون امام فخر رازی در سال 606 هجری از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراین‌نمی‌توان خبردخالت فخررازی رادردشمنی خوارزمشاه با بهاءالدین درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه تا بدان حدکه موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.

تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولدوبزرگانی مانند شیخ نجم‌الدین رازی به بیرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثارقتل‌عامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مردم دوراندیشی را چون بهاءالدین به ترک شهر و دیار خود واداشته است.

این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلال‌الدین در مثنوی ولدنامه تأیید می‌کند. چنانکه گفته است:

        کرد از بلخ عزم سوی حجاز     زانکه شد کارگر در او آن راز

        بود در رفتن و رسید و خبر     که  از  آن  راز  شد  پدید  اثر

        کرد  تاتار  قصد  آن  اقلام                  منهزم   گشت   لشکر   اسلام

        بلخ را بستد و به رازی راز     کشت از آن قوم بیحد و بسیار

        شهرهای بزرگ کرد خراب      هست حق را هزار گونه عقاب

این تنها دلیلی متقن است که رفتن بهاءالدین از بلخ در پیش از 617 هجری که سال هجوم لشکریان مغول و چنگیز به بلخ است بوقوع پیوست و عزیمت او از آن شهر در حوالی همان سال بوده است.

جوانی مولانا:

پس از مرگ بهاءالدین ولد، جلال‌الدین محمدکه درآن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاءالدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعدبرهان‌الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال‌الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت. سپس اشارت اوبه جانب شام وحلب عزیمت کردتا در علوم ظاهر ممارست نماید. گویند که برهان‌الدین به حلب رفت وبه تعلیم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاویه مشغول تحصیل شد. در آن هنگام تدریس آن مدرسه بر عهده کمال‌الدین ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابن‌العدیم قرار داشت و چون کمال‌الدین از فقهای مذهبی حنفی بودناچاربایستی مولانا درنزد او به تحصیل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا سفردمشق کردواز چهار تا هفت سال در آن ناحیه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلامی زمان خودرا فرا گرفت. مولانادرهمین شهربه‌خدمت شیخ محیی‌الدین محمدبن علی معروف به ابن‌العربی (560ـ638)که ازبزرگان صوفیه اسلام وصاحب کتاب معروف فصوص‌الحکم است رسید. ظاهرا توقف مولانا در دمشق بیش از چار سال به طول نیانجامیده است، زیرا وی در هنگام مرگ برهان‌الدین محقق ترمذی که در سال 638 روی داده در حلب حضور داشته است.

مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب وشام که گویامجموع آن به هفت سال نمی‌رسد به اقامتگاه خود، قونیه رهسپار شد. چون به‌شهرقیصریه رسیدصاحب شمس‌الدین اصفهانی‌می‌خواست که مولانارابه خانه خودبرداماسید برهان‌الدین ترمذی که همراه او بود نپذیرفت و گفت سنت مولای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل می‌کرده است.

سیدبرهان‌الدین‌درقیصریه درگذشت وصاحب شمس‌الدین اصفهانی مولاناراازاین حادثه آگاه ساخت ووی به قیصریه رفت و کتب و مرده ریگ او را بر گرفت و بعضی را به یادگار به صاحب اصفهانی داد و به قونیه باز آمد.

پس ازمرگ سیدبرهان‌الدین مولانا بالاستقلال برمسندارشادو تدریس بنشست و از 638 تا 642 هجری که قریب پنج سال می‌شود به سنت پدر و نیاکان خود به تدریس علم فقه و علوم دین می‌پرداخت.

 

اوضاع اجتماع و حکومت در دوره مولانا

مولانا در عصر سلطان محمد خوارزمشاه به دنیا آمد . خوارزمشاه در سال  3(-602ق) موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد .مولوی خود در اشعارش ،آنجا که کوشیده است شرح دهد که هجران چگونه او را غرقه در خون ساخته است ...به خونریزی جنگ میان خوارزمشاهیان و غوریان اشاره می کند. در آن هنگام که خداوندگار خاندان بهاء ولد هفت ساله شد (611-604) خراسان وماوراء النهر از بلخ تا  سمرقند و از خوارزم تا نیشابور عرصه کروفر سلطان محمد خوارزم شاه بود .ایلک خان در ماوراءالنهر وشنسبیان در ولایت غور با اعتلای او محکوم به انقراض شدند.اتابکان در عراق و فارس در مقابل قدرت وی سر تسلیم فر.د آوردند .در قلمرو زبان فارسی که از کاشغر تا شیراز و از خوارزم تا همدان و ان سو تر امتداد داشت جز محروسه سلجوقیان روم تقریباً هیچ جا از نفوذ فزاینده او بر کنار نمانده بود . حتی خلیفه بغداد الناصرین الله برای آنکه از تهدید وی در امان ماند ناچار شد دایم پنهان و آشکار بر ضد او به تجریک و توطئه بپردازد . توسعه روز افزون قلمرو او خشونت و استبدادش را همراه ترکان و خوارزمیانش همه جا برد.

یک لشکر کشی او بر ضد خلیفه تا همدان و حتی تا نواحی مجاور قلمرو بغداد پیش رفت فقط حوادث نا بیوسیده و حساب نشده اورا به عقب نشینی واداشت .لشکر کشی های دیگرش در ماوراء النهر وترکستان در اندک مدت تمام ماوراءالنهر وترکستان در اندک مدت تمام اوراءالنهر و ترکستان را تا آنجا که به سرزمین تاتار می پیوست مقهور قدرت فزاینده او کرد .قدرت او در تمام این ولایات مخرب ومخوف بود و ترکان فنقلی که خویشان مادرش بودند ستیزه خویی وبی رحمی و جنگاوری خود را پشتیبان آن کرده بودند .مادرش ترکان خاتون ،ملکه مخوف خوارزمیان ،این فرزند مستبد اما عشرتجوی ووحشی خوی خویش را همچون بازیچه یی در دست خود می گردانید .خاندان خوارزمشاه در طی چندین نسل فرمانروایی ،خوارزم و توابع را که از جانب سلجوقیان بزرگ به آنها واگذار شده بود به یک قدرت بزرگ تبدیل کرده بود نیای قدیم خاندان قطب الدین طشت دار سنجر که خوارزم را به عنوان اقطاع به دست آورده بود ،برده ایی ترک بود و در دستگاه سلجوقیان خدمات خود را از مراتب بسیار نازل آغاز کرده بود .در مدت چند نسل اجداد جنگجوی سلطان اقطاع کوچک این نیای بی نام و نشان را توسعه تمام بخشیدند و قبل از سلطان محمد پدرش علاءالدین تکش قدرت پرورندگان خود ـسلجوقیان ـرا در خراسان و عراق پایان داده بود .خود شاه با پادشاه غور و پادشاه سمرقند جنگیده بود.حتی با قراختائیان که یک چند حامی و متحد خود وپدرش در مقابل غوریان بودند نیز کارش به جنگ کشیده بود.

تختگاه او محل نشو ونمای فرقه های گوناگون ومهد پیدایش مذاهب متنازع بود. معتزله که اهل تنزیه بودند در یک گوشه این قلمرو وسیع با کرامیه که اهل تجسیم بودند در گوشه دیگر ،دایم درگیری داشتند .صوفیه هم بازارشان گرم بود و از جمله در بین آنها پیروان شیخ کبری نفوذشان در بین عامه موجب توهم و نا خرسندی سلطان بود .اشعریان که به علت اشتغال به ریزه کاریهای مباحث مربوط به الهیات کلام به عنوان فلاسفه خوانده    می شدند هم نزد معتزله و کرامیه و هم نزد اکثریت اهل سنت که در این نواحی غالباًحنفی مذهب بودند و همچنین نزد صوفیه نیز که طرح این گونه مسائل را در مباحث الهی مایه بروز شک و گمراهی تلقی می کردند مورد انتقاد شدید بودند .وعاظ صوفی و فقهای حنفی که متکلمان اشعری و ائمه معتزلی را موجب انحراف و تشویش اذهان عام می دیدند از علاقه ای که سلطان به چنین مباحثی نشان میداد نا خرسند بودند و گه گاه به تصریح یا کنایه نا خرسندی خود را آشکار می کردند.

دربار سلطان عرصه بازیهای سیاسی قدرتجویان لشکری از یک سو و صحنه رقابت ارباب مذاهب کلامی از سوی دیگر بود .در زمان نیاکان او وجود این منازعات بین روسای عوام در دسته بندی های سیاسی هم تاثیر گذاشته بود چنانکه خوارزمشاهان نخستین ظاهراً کوشیده بودند از طریق وصلت با خانواده های متنفذ مذهبی احساسات عوام را پشتیبان خود سازند ونسبت خویشی که بعدها بین خاندان بهاء ولد با سلاله خوارزمشاهیان ادعا شد ظاهراً از همین طریق بوجود آمده بود .با آنکه صحت این ادعا هرگز ازلحاظ تاریخ مسلم نشد احتمال آنکه کثرت مریدان بهاءولد ؛موجب توهم سلطان و داعی الزام غیر مستقیم او به ترک قلمرو سلطان شده باشد هست .

معهذا غیر از سلطان تعدادی از فقها ئ قضات و حکام  ولایات هم ؛ به سبب طعنهایی که بهاءولد در مجالس خویش در حق آنها اظهار می کرد بدون شک در تهیه موجبات نارضایتی او از اقامت در قلمرو سلطان عامل موثر بود.

 در قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه که بلخ هم کوته زمانی قبل از ولادت خداوندگار به آن پیوسته بود (603) تعداد واعظان بسیار بود .و بهاءولد از واعظانی بود که از ارتباط با حکام و فرمانروایان عصر ترفع می ورزید و حتی قرابت سببی را که بر موجب بعضی از روایات با خاندان سلطان داشت _اگر داشت-وسیله ای برای تقرب به سلطان نمی کرد .از سلطان به سبب گرایشهای فلسفی وی ناخرسند بود .فلسفه بدان سبب که با چون و چرا سر وکار داشت با ایمان که تسلیم و قبول را الزام می کرد مغایر می دید .لشکر کشی سلطان بر ضد خلیفه بغداد بی اعتنایی او در حق شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی که از جانب خلیفه به سفارت نزد او آمده بود ؛ و اقدام او به قتل شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی که از جانب خلیفه به سفارت نزد او آمده بود ؛ و اقدام  او به قتل شیخ مجد الدین بغدادی صوفی محبوب خوارزم که حتی مادر سلطان را ناخرسند کرد ؛ در نظر وی انعکاس همین مشرب فلسفی و بی اعتقادی او در حق اهل زهد و طریقت بود . در آن زمان بلخ یکی از مراکز علمی اسلامی بود .این شهر باستانی در دوره پیدایش تصوف شرق سهم مهمی را ایفا کرده ،موطن بسیاری از علمای مسلمان در نخستین سده های هجری بوده است .ازآنجائیکه این شهر پیش از این مرکز آیین بودا بوده است احتمال دارد ساکنانش _یا جوش_واسطه انتقال پاره ای از عقاید بودایی که در افکار صوفیان اولیه منعکس است قرار گرفته باشد:مگر ابراهیم بن ادهم ((شاهزاده فقیر روحانی))از ساکنان پاکژاد بلخ نبوده که داستان تغییر کیش او در هیأت افسانه بودا نقل شده است ؟

فخر الدین رازی فیلسوف و مفسر قرآن که نزد محمد خوارزمشاه محبوبیتی عظیم داشت ،در دوران کودکی جلال الدین یکی از علمای عمده شهر بود.گفته می شد که او حکمران را علیه صوفیان تحریک کرد و سبب شد که مجد الدین عراقی عارف را در آمودریا (سبیحون)غرق کنند (616ق/1219م)بهاءالدین ولد نیز همان گونه که از نوشته هایش بر می آید ظاهراً با فخرالدین رازی مناسبات دوستانه نداشته است:این متکلم الهی پرهیزگار و عارف که (..از کثرت تجلیات جلالی ،مزاج مبارکش تند و باهیبت شده بود...)قلباً با فلسفه و نزدیکی معقولات با دین مخالف بود این نگرش را که پیش از این ،در یک سده قبل ،در اشعار سنایی آشکارگشته بود ،      جلال الدین هم به ارث برد . دوستش شمس الدین رازی را ((کافر سرخ))می خواند ،این طرز فکر را قویتر ساخت .نیم سده بعد از مرگ رازی مولانا جلال الدین از سرودن این بیت پرهیز نکرد که:

اندر این بحث ار خرد ره بین بدی

فخر رازی راز دار دین بدی

 به هر تقدیر تعریض و انتقاد بهاءولد در حق فخر رازی(تعرضهای گزنده  وانتقادهای تندی که او در مجالس وعظ از فخررازی و حامیان تاجدار او     می کرد البته خصومت انان را بر می انگیخت) و اصحاب وی شامل سرزنش سلطان در حمایت آنها نیز بود .از این رو مخالفان از ناخرسندیی که سلطان از وی داشت استفاده کردند و با انواع تحریک و ایذا ؛زندگی در بلخ ؛ در وخش ؛در سمرقند و تقریباً در سراسر قلمرو سلطان را برای وی دشوار کردند.بدین سان توقف او در قلمرو سلطان موجب خطر و خروج وی را از بلخ و خوارزم متضمن مصلحت ملک نشان دادنددر آن زمان تهدید مغولان در  آسیای مرکزی احساس می شده است خوارزمشاه خود با کتن چند تاجر مغول مهلک ترین نقش را در داستان غم انگیزی که در خلال سالهای بعد ،به تمام خاور نزدیک .و دور کشیده شد ،بازی کرد .دلایل سفر بهاءالدین به سرزمینهای بیگانه هر چه بود او همراه مریدانش (که سپهسالار ،تعداد سان را 300نفر می گوید)در زمانی که مغولان شهر را غارت کردند ،از موطن خود بسیار فاصله گرفته بودند.بلخ در سال 617ق/1220م به ویرانه هایی بدل شد و هزاران نفر به قتل رسیدند .

چون تو در بلخی روان شو سوی بغداد ای پدر

تا به هردم دورتر باشی ز مرو و ازهری

 مقارن این احوال قلمرو سلطان خاصه در حدود سمرقند و بخارا و نواحی مجاور سیحون بشدت دستخوش تزلزل و بی ثباتی وبود .از وقتی قراختائیان و سلطان سمرقند ؛قدرت و نفوذ خود را در این نواحی از دست داده بودند .اهالی بسیاری از شهرهای آن حدود به الزام عمال خوارزم شاه شهر ودیار خود را رها کرده بودند و خانه های خود را به دست ویرانی سپرده بودند.در چنین احوالی شایعه  احتمال یا احساس قریب الوقوع  یک هجوم مخرب و خونین از جانب اقوام تاتار اذهان عامه را به شدت مظطرب می کرد .بهاءولد که سالها در اکثر بلاد ماوراءالنهر و ترکستان شاهد ناخرسندی عامه از غلبه مهاجمان بود و سقوط آن بلاد را در مقابل هجوم احتمالی تاتار امری محقق می یافت خروج از قلمرو خوارزمشاه را برای خود و یاران مقرون به مصلحت و موجب نیل به امنیت تلقی می کرد .در آن ایام بلخ یکی از چهار شهر بزرگ خراسان محسوب می شد که مثل سه شهر دیگر آن مرو و هرات و نیشابور بارها تختگاه فرمانروایان ولایت گشته بود .با آنکه طی نیم قرن در آن ایام ؛ معروض ویرانیهای بسیار شده بود در این سالها هنوز از بهترین شهرهای خراسان و آبادترین  پرآوازه ترین آنها به شمار می آمد غله آن چندان زیاد بود که از آنجا به تمام خراسان و حتی خوارزم غله می بردند .مساجد و        خانقاهها ی متعدد در انجا جلب نظر می کرد .مجالس وعظ وحدیث در آنجا رونق داشت وشهر به سبب کثرت مدارس و علما وزهاد     ((قبة الاسلام ))خوانده می شد .از وقتی بلخ به دست غوریان افتاد و سپس به قلمرو خوارزمشاهیان الحاق گشت شدت این تحریکات عامل عمده ای در ناخرسندی بهاء ولد از این زاد بوم دیرینه نیاکان خویش بود.در قلمرو خوارزمشاه که مولانا آن راپشت سر گذاشت همه جا از جنگ سخن در میان بود .از جنگهای سلطان با ختائیان ،از جنگهای سلطان با خلیفه و از جنگهای سلطان در بلاد ترک و کاشغر .تختها می لرزید و سلاله هایی فرمانروایی منقرض میگشت .آوازه هجوم قریب الوقوع تاتار همه جا وحشت می پراکند و شبح خان جهانگشای از افقهای دور دست شرق پیش می آمد و رفته رفته خوازمشاه جنگجوی مهیب را هم به وحشت می انداخت .از وقی غلبه بر گور خان ختایی (607)قلمرو وی را با سرزمینهای تحت فرمان چگیز خان مغول همسایه کرده بود وحشت از این طوایف وحشی و کافر در اذهان عا مه خلق خاصه در نواحی شرقی ماوراء النهر  احساس می شد  .حتی در نیشابور که از غریبترین ولایات خراسا ن محسوب میشد در این اوقات دلنگرانی های پیش از وقت بود که بعدها از جانب مدعیان اشراف بر آینده به صورت یک پیشگوئی شاعرانه به وجود آمد و به سالها ی قبل از وقوع حادثه منسوب گشت.آوازه  خا ن جهانگشای ،چنگیز خان مغول تمام ماوراءالنهر وخراسان را به طور مبهم و مرموزی در آن ایام غرق وحشت    می داشت . جنگهای خوارزمشاه هم تمام ترکستان  وماوراءالنهر را در آن ایام در خون و وحشت فرو می برد .مدتها بعد جاده ها آکنده از خون وغبار بود و سواران ترک و تاجیک مانند اشباح سرگردان در میانه این خون وغبار دایم جابه جا می شدند.خشم وناخرسندی که مردم اطراف از همه جا از خوارزمیان غارتگر و ناپروای سلطان داشتند از نفرت و وحشتی که آوازه حرکت تاتار یا وصول طلایه مغول به نواحی مجاور به ایشان القا میکرد کمتر نبود .این جنگجویان سلطانی که بیشتر ترکان فنقلی واز منسوبان مادر سلطان بودند در کرو فر دایم خویش ، کوله بار ها و فتراکهاشان همواره از ذخیره ناچیز سیاه چادر ها ی بین راه یا پس انداز محقر آنها در جاده ها و حوالی مرزها آؤامس روستاها ، امنیت شهر ها و حتی آرامش شبانان بیابانها را به شدت متزلزل می ساخت .تمام قلمرو سلطان طی سالها تاخت وتاز خوارزمیان و ترکان فنقلی در چنگال بیرحمی و نا امنی و جنگ و غارت دست وپا میزد . در خوارزم نفوذ ترکان خاتون مادر سلطان و مداخله دایم اودر کارها مردم را دستخوش تعدی ترکان فنقلی می داشت .خود سلطان جنون جنگ داشت و جز جنگ که هوس شخصی او بود تقریبا تمام کارهای ملک را به دست مادرش ترکان خاتون و اطرافیان نا لایق سپرده بود . در سالهایی که خانواده بهاء ولد به سبب ناخرسندی از سلطان خوارزم یا به ضرورت تشویش از هجوم تاتار ،در دنبال خروج از خراسان مراحل یک مهاجرت ناگزیر را در نواحی شام وروم طی می کرد خانواده سلطان خوارزم هم سالهای محنت و اضطراب دشواری را پشت سر می گذاشت .

علاء الدین محمد خوارزمشاه بزرگ و سلطان مقتر عصر آخر ین سالهای سلطنت پرماجرای خویش را در کشمکش روحی بین حالتی از جنگبارگی لجاجت آمیز و جنگ ترسی بیمارگونه و مالیخولیایی سر میکرد.بیست ویک سال فرمانرایی او از مرده ریگ پدرش علاء الدین تکش تدریجا یک امپراطوری فوق العاده وسیع را بوجود آورد پس از او پسرش جلال الدین مینکبرنی که برای نجات ملک از دست رفته پدرش طی سالها همچنان دربدر با مغول میجنگید موفق به اعاده سلطنت از دست رفته نشد .عادت به عیش ومستی او را از تامل در کارها مانع می امد .بدین سان از سی سال جنگهای او وپدرش جز بدبختی پدر و قتل یا درویشی پسر چیزی حاصل نشد .دروازه روم هم که با شکست یاسی چمن بر روی خوارزمشاه بسته ماند بر روی واعظ بلخ که با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را ترک کرده بودگشوده ماند .در همان اوقات که خوارزمشاه جوان در آنسوی مرزهای روم طعمه گرگ شد یا به درویشی گمنام تبدیل گشت مولانای جوان که او هم مثل شاهزاده خوارزم جلال الدین خوانده می شد ، در دنبال مرگ پدر در تمام قلمرو روم به عنوان مفتی و واعظ نام آوری مورد تعظیم و قبول عام واقع بود و بعدها نیز که طریقه صوفیه را پیش گرفت درویشی پر آوازه شد ووقتی سلاله سلطان محمد خوارزم شاه در غبار حوادث ایام محو شد سلاله بهاء ولد در روشنی تاریخ با چهره نورانی مجال جلوه یافت.

نگاهي به زندگاني امير عبدالرحمن

 

عبدالرحمن در سال 1844م در کابل متولد شد ودوران جواني خودرا در بلخ گذراند زيرا پدرش محمد افضل خان دربلخ والي بود وبه همين دليل رشد ونمو عبدالرحمن در بلخ انجام پذيرفت. و ازنزديک شاهد تحولات سياسي ونظامي بلخ وافغانستان بود.

((اميرعبدالرحمن که از طفوليت از درس ومدرسه بيزار بود وبه کارهاي خشن وامور نظامي علاقه مند بود. وبه دليل خوي که داشت استعمال شمشير ،نيزه و تفنگ بالاي سگ وگربه بازي کودکي اورا تشکيل مي داد.))(1)

عبدالرحمن پس از آن که پا به سن جواني نهاد ((روزي براي امتحان نمودن يک تفنگ ،غلام بچه اش را هدف گلوله قراردادکه بر اثر آن از طرف پدرش زنداني شده ولي از عملش پشيمان  نگرديد.)) [2]

پس از  امضاي معاهده گندمک دربيست شش مه 1879 دکه بين انگليس و افغانستان امضا شد و طبق اين عهد نامه بريتانيا حاکميت خودرا در افغانستان مستحکم کرده وکنترل  گردنه هاي خيبر ،ميشني  وخيلي از نقاط مهم ديگررا به دست گرفت ونمايندگي مختار رسمي در افغانستان برقرار ساخت ودرمناطق حساس مرز افغانستان ماموريني گماشت تا مراقب اقدامات روسيه باشند.پس انگليسيها در افغانستان تضمينهاي تجاري وامتياز ايجاد يک خط تلگرافي وبخصوص امتياز اداره کردن سياست خارجي افغانستان را به دست آوردوبه اين ترتيب انگليسيها در کليه امور داخلي افغانستان وسرتاسر آن تسلط کامل يا فتند. [3]

درضمن معاهده گندمک قسمتي از اراضي افغانستان به هند ملحق شد وحکومت افغانستان نيز به امارات کابل وقندهار وهرات تقسيم گرديد وهرسه تحت نظر حکومت انگليسي هند اداره مي شد.

انگليسيها فکر مي کردند که کار افغانستان تمام شده وشرايط  دلخواه فراهم شده وهمه چيز تحت کنترل است  ولي مردم افغانستان  که هيچ گاه سلطه بيگانه را قبول نداشته ونپذيرفته بناي شورش ومقاومت نهادند وبه عمارت نمايندگان انگليس هجوم برده آن را ويران ساختند ودر روز سوم سپتامبر 1879(سريولي کاواگناري) سفير انگليس در کابل وکليه اعضاي هييت انگلستان را به قتل رساندند.،حال آنکه طبق معاهده گندمک حفظ جان اتباع انگليس وامنيت آنها از سوي امير افغانستان تضمين شده بود.انگليسيها نيز به تلافي اين وضعيت لشکر کشي خودارا به کابل آغاز کردند وطي آن دومين جنگ انگليس وافغانستان به وقوع پيوست وبراثر اين حمله کابل توسط قواي انگليس اشغال شد ومحمد يعقوب خان از حکومت عزل گرديد ،انگليسيها اورا مسول حمله به سفيرخود مي دانستند. [4]

درچنين فضاي که انگليسيها براي بار دوم به افغانستان حمله کرده بود عبدالرحمن از تبعيد دوازده ساله از روسيه پا به افغانستان گذاشت ودر سال 1980م با اعلان جهاد بر عليه انگليسيها تمام نگاهها را به خود جلب کرد وبا ارسال اعلاميه هاي جهاد ونامه هاي متعدد به سراسر افغانستان به انها اطلاع داد که به خاطر نجات کشور از سلطه انگليسيها وبيرون راندن آنها از افغانستان بازگشته است ودر صدد تشکيل سپاه مجاهدين مي باشد. [5]

عبدالرحمن به عنوان امير جنگ را برعليه انگليسيها آغاز کرد واز کلمه (جهاد )نهايت استفاده را برد زيرا تا آن زمان مردم افغانستان در جهاد برعليه انگليسيها فاقد يک فرماندهي واحد ومنظم بودند وبه همين دليل مردم از اعلاميه هاي عبدالرحمن خان حمايت کردند. [6]

انگليسيها که خبرجمع آوري سپاه توسط عبدالرحمن وفتح شهرهاي مزارشريف وقطغن را شنيدند به اين نتيجه رسيدند که در افغانستان از راه نظامي نمي توانند به نتيجه برسند لذا براي خروج از اين بن بست به فکر پيدا کردن عنصري مزدور بر آمدند.

آقاي حبيبي در انگيزه روي کار آمدن عبدالرحمن مي نويسد :((سياسيون لندن ودهلي ديدند که ملت آزادي خواه افغانستان را نمي توان به استعمال قشون وسلاح مغلوب ساخت بنابراين در مقابل رجال وعلماي وطن خواه وغازيان ملي وشهزادگان محبوبي که به قيادت ملت در طول جنگ دوم پرداخته بودند،عناصر مرتجع وملت کشي را در افغانستان تقويت کردند وپادشاهي را به شاهزاده آهنين وقهاري چون عبدالرحمن سپردند ووي را که براي سرکوبي وقهر ملت افغان عنصري قوي پنجه شمرده مي شد به پول وسلاح وتمام وسايل مادي ومعنوي پروراندند.)) [7]

انگليسيها به وسيله نامه قرار مذاکره با عبدالرحمن را گذاشتند وعبدالرحمن نيز با زيرکي هرچه تمامتر تصميم نهايي را به تصميم فرماندهان خود موکول کرد.ونظر آنهارا جويا شد.

فرماندهان نظامي عبدالرحمن نيز براخراج قواي اشغالگر وپرداخت غرامت از سوي آنهارا خواستار شدند وعبدالرحمن نيز در جواب انگليسيها نوشت((که قصد آن دارم که در امور اضطراريه وضروريه کمر به معاونت ملت خود بسته وبا خصم مصاف داده ورهنورد مدافعت شوم. [8]

بعد از شکست نيروهاي انگليسي در جنگ ميوند که شکست دور از انتظار براي آنها محسوب مي شد واز لحاظ نظامي به کلي شکست خوردند.

از طريق خواهر عبدالرحمن (شاه بوبو)به رايزني پرداختند واين بار جنگ را به پشت ميزهاي مذاکره بردند انگليسيها که در عرصه نظامي شکست سختي خورده بودنداين بار شانس سلطه خود را درعرصه ديپلماسي دنبال کردند. [9]

سياستمداران انگليس عبدالرحمن را که مرد آهنين بود پذيرفتند . [10]

درحالي که درجنگ ميوند نيروهاي مردمي به پيروزي رسيده بود و انگليسيها شکستي سختي را متحمل شده بودند،ولي در مذاکرات سياسي قيافه قهرمان وغالبانه را به خود گرفتندومهمترين شرايطي را که انگليسيها در پيش گرفتند به شرح زير مي باشد:

1-پادشاه افغانستان به استثناي دولت انگليس ديگر با هيچ حکومتي خارجي ديگرنمي تواند روابط ساسي داشته باشد.

2- تمام قندهارزير فرمان فرمانرواي ديگري خواهد بود.

3- علاقه هاي پيشين وسبين تحت تصرف حکومت انگليس باقي خواهد ماند.

4- فيصله اي که با امير محمد يعقوب خان در باره سرحدات شرقي افغانستان به عمل آمده بود به اعتبار خود باقي خواهد ماند.

 

5- قشون انگليسي را از کابل وجلال آباد وقندهارسلامت تا سرحدات موجود انگليس برساند ودر عوض اين شرايط انگليس سلطنت امير عبدالرحمن خان را در بقيه افغانستان به شمول هرات ((به رسميت ))مي شناسد. [11]

بعد از امضاي اين معاهده دولت هند بريتانوي نيز عبدالرحمن را تقويت مي کردودر سال 1880م به عبدالرحمن پنج لک (پنجصدهزارروپيه)پول نقد وصدها عراده توپ وهزاران ميل تفنگ ودر هرسال 18 هزار پوند به او کمک مي کردندوبا اين صورت ودر مدت کمي تمام افغانستان را تحت سلطه خود در آورد.

بعد از امضاي اين معاهده بين دولت انگليس وعبدالرحمن موجي از اعتراضها ومخالفتهاي مردم ومجاهدين افغانستان بالا گرفت آنها که روزي عبدالرحمن را در صف اول جهاد بر عليه انگليسيها مي ديدند وامروزنه تنها برضد آنهبود بلکه همکار ودوست درجه يک انگليس محسوب مي شد.وملت افغانستان نيز حساب خودرا از عبدالرحمن جدا کردند.وعبدالرحمن نيز با شدت هرچه تمامتر مخالفان خودرا سرکوب عده اي ازآنهارا به قتل رساند وعده اي را زنداني کرد وعده اي را نيز فراري به خارج از کشور ساخت. [12]

 

پي‌نوشت مطالب

. [1] خوافي ،يعقوب علي ،پادشاهان متاخرافغانستان، ج1 ص 81..

 [2]. عين الوقايع، ص 80..

 [3]. پيوکارلوترنزيد،رقابتهاي روس وانگليس در افغانستان وايران،ترجمه عباس آذرين ص 97.به نقل از کتاب افغانستان ،دفترمطالعات سياسي وبين الملي وزارت خارجه ايران ص155.

 [4]. کتاب افغانستان، دفتر مطالعات سياسي وبين المللي وزارت خارجه ايران،ص155.

 [5] غبار،غلام محمد،افغانستان در مسير تاريخ ص 633،انتشارات جمهوري تهران 1383ه

 [6] همان.

 [7] آزاد افغانستان ((تاريخچه بيداري سياسي در افغانستان ))به نقل از پشينه وزمينه جنبش اصلاحي در افغانستان ص 110.

 [8] غبار، غلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ ص 633.

 [9] . فرهنگ،مير محمد صديق، افغانستان در پنج قرن اخير ص 420.انتشارات عرفاني،تهران 1385.افغانستان در مسير تاريخ ص 643.

 [10] حبيبي،عبدالحي،تاريخ مختصر افغانستان ص 298.

 [11] . غبارغلام محمدافغانستان در مسير تاريخ ص 1022 عين الوقايع ص 138.

 [12]. حبيبي،عبدالحي،تاريخ مختصر افغانستان،ص297.

زندگی بر اساس قرآن در افغانستان

زندگی در افغانستان امروز

پاسخ به این سئوال که (( افغان ها چگونه زندگی می کنند؟ )) بسیار بسیار دشوار و پیچیده است. با توجه به تنوع قومی و نژادی موجود در افغانستان،نمی توان تنها یک پاسخ به این سئوال داد. به علاوه،زندگی در مناطق روستایی افغانستان با زندگی در کابل و سایر شهرهای بزرگ بسیار متفاوت است. اما در واقع،مشکل ترین واقعیت این است که جنگ در چند دهه اخیر چنان روند زندگی را در افغانستان مختل کرده است که هر گونه توصیفی در باره چگونگی زندگی افغان ها باید شامل دو بخش شود؛ یکی نحوه زندگی سنتی افغان ها و دیگری روالی که در وضعیت اخیر مجبور به انطباق خود با آن شده اند. مثلا ممکن است غذاهایی که به عنوان کمک از کشورهای خارجی برای افغانستان ارسال شده است،جایگزین غذاهای سنتی شده باشد.درنتیجه،غذایی که افغان ها می خورند ممکن است با آنچه در صورت داشتن حق انتخاب مصرف می کردند متفاوت باشد،ولی هر دو بخشی از زندگی و هویت آن ها را تشکیل می دهند.

با وجود این، صرف نظر از شرایط کنونی،واقعیت های مهم چندی یکسان مانده اند. اولین چیزی که ثابت مانده این است که این کشور حتی در بهترین دورانش نیز کشوری فقیری بوده و طی سال های اخیر این وضعیت تشدید شده است،اما ملت افغان به خوبی با سختی و مرارت خو گرفته اند. آن ها همچنین به خشونت،که دومین عامل ثابت در این فرهنگ است، عادت کرده اند. عامل ثابت دیگر،که هر نوع بررسی در مورد فرهنگ و زندگی افغان ها باید با توصیف آن شروع شود،دین اسلام است که کشور تحت لوای آن متحد  می شود. با آن که هرگونه بررسی در باب زندگی در افغانستان تمام جزئیات مهم طرز زندگی افغان ها را ،چنان ه باید و شاید،بازنمی نماید،سه عامل یاد شده در زندگی همه آن ها مشترک است.

زندگی بر اساس قرآن

نحوه عمل به شعایر اسلام در افغانستان بسیار متنوع و متفاوت است، که همین می تواند سبب بروز اختلاف گردد؛اما جایگاه مرکزی اسلام در زندگی افغان ها جای چون و چرا ندارد. اسلام در اصل دینی است که عمل به شرایع آن مشکل و پیچیده نیست. هرکس که کتاب مقدس مسلمانان،قرآن مجید ، را به عنوان کلام خدا بپذیرد،سه اصل اعتقادی[توحید،نبوت و معاد] را باور داشته باشد و در زندگی خود را در برابر الله تسلیم بداند، مسلمان است.

اصول دین روشن و درک آن ها آسان است. اما به کار بستن دستورات قرآنی پیچیده تر است، زیرا در تفسیر و تأویل این دستورات اختلاف نظرهایی وجود دارد. قرآن به زبان عری قرائت می شود، اما اغلب افغان ها بی سوادند و حتی نمی توانند به زبان دری و پشتو بنویسند و بخوانند. در نتیجه،باید به آنچه ملاها از قرآن تعبیر و بیان می کنند اعتماد ورزند. از آن جا که مسلمانان معتقدند پیروی از قرآن سبب رضای خداوند می شود و پاداش بهشت را به دنبال دارد،رهبران دینی در زندگی مسلمانان جایگاه مهمی دارند. در طول زمان این اعتماد و اطمینان به رهبران دینی،که ممکن است خود سواد نا چیزی داشته باشند و تنها آنچه را از پیشینیان آموخته اند به مردم انتقال دهند،سبب شده است که روش های اجرای دین مختلف و حتی گاه مغایرهم باشد . اما هر گروهی معتقد است روشی که خود به کار می گیرد به آنچه قرآن فرموده نزدیک تر است . گاهی اوقات گروه های مختلف مسلمانان یکدیگر را به نامسلمان بودن متهم می کنند و باهم چون دشمنان یا، دست کم،زیر دستان رفتار می کنند.

اختلاف های نژادی و منطقه ای در تفسیر قرآن مجید یکی از مهم ترین عوامل در فرهنگ افغانستان است. اما در سال های اخیر جنبشی پیدا شده است که عموما از آن به عنوان (( اسلام گرایی )) یاد می کنند. اسلام گراها کسانی هستند که اسلام را سیاسی می کنند، به این معنی که از آن به عنوان اساس نظام حقوقی و حکومتی استفاده می کنند. معمولا اسلام گراها از شریعت پیروی می کنند و معتقدند که روحانیان می توانند در قرآن پاسخ پرسش های حقوقی،اجتماعی و سیاسی را بیابند. رهبری طالبان شورایی از ملاهای اسلام گرا بود که برای مردم افغانستان محدودیت های متعدد و جدیدی و ضع کردند_ محدودیت هایی که ادعا می کردند طبق قرآن رعایت آن ها الزامی است.

مجازات آنچه تخطی از شریعت به حساب می آمد شدید و فوری بود. موسیقی،بجز سرودهای مذهبی،در محل های عمومی وحتی در جشن های خانوادگی ممنوع بود. حتی سرگرمی هایی از قبیل بادبادک هوا کردن،که بی فایده به نظر می رسیدند،ممنوع بود. دستور داده شده بود عکس ها و تصویر هایی که انسان را نشان می دادند،به عنوان جلوه ای از بت پرستی منهدم شوند.

محدودیت های که برای زنان اعمال می شد سبب گردید که آن ها عملا خانه نشین شوند و مورد خشونت و آزار مردان قرار بگیرند. افسران پلیس طالبان مجاز بودند هر کس را که حتی کوچک ترین بی نظمی ایجاد می کرد بزنند،و کسانی که به زندان می افتادند از هیچ گونه محافظت یا حقی برخوردار نبودند.

 

منبع : کتاب : افغانستان / نوشته لورل کورنا ترجمه  فاطمه شاداب
 
 
 
 

شیوه خلاصه کردن کتاب

دانشجویان عزیز  

با سلام و احترام

برای خلاصه کردن کتاب های مختلف برای کلیه درسها، لازم است که از شیوه ذیل استفاده شود. خواهشمند است در این زمینه توجه شود که این اقدام با دقت صورت گیرد.

موفق باشید

دکتر حسن بشیر

برخی از دانشجویان مایلند که شیوه صحیح خلاصه کردن کتاب را بیاموزند، برخی نیز بدون توجه به اینکه هدف از خلاصه کردن کتاب چیست، از برخی صفحات کتاب مطالبی را انتخاب می کنند و بدون هیچگونه ترتیبی در کنار همدیگر می گذارند و نام آن را خلاصه کتاب می خوانند. بدتر از آن حتی معلوم نیست که این «شبه خلاصه» از کدام کتاب است. یعنی منبع کامل کتاب را نیز نمی نویسند. بهر حال در این مرحله از تحصیل دانشجویان عزیز، قطعا این گونه موارد قابل قبول نبوده و باید این کار با هدفی که مد نظر است به شکل مناسب و علمی تهیه شود.

بدیهی است که این شیوه خلاصه برداری تنها برای این درس تهیه نشده و می تواند به عنوان شیوه مناسب برای خلاصه کردن کتاب ها، بطور کلی مورد استفاده قرار گیرد. در اینجا باید اذعان کرد که خلاصه برداری از یک کتاب یک «هنر» است که نمی تواند تنها از طریق آموزش به دست آید. اصولا علاوه بر آموزش، علاقمندی و مهمتر از همه «توانمندی» خلاصه کننده نقش اساسی در خلاصه کردن دارد. علیرغم این مساله می توان گفت که با آموزش مداوم و تلاش برای تهیه خلاصه های مناسب از کتاب های مختلف، به این «هنر» دست یافت و آن را به دیگران آموزش داد.

هدف از خلاصه کردن کتاب

چند هدف در این زمینه وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:

1-       آشنا شدن دانشجو (یا فرد خلاصه کننده) با کتاب به شکل دقیق

2-       تقویت قدرت گزینش مطالب مهم و اساسی از کتاب

3-       توانمند شدن در شیوه مطالعه "سریع خوانی" و حذف مطالب زاید و کشف مطالب غیر زاید و اساسی

4-       آشنا شدن با شیوه برداشت و نگارش نقل قول مستقیم و غیر مستقیم

5-       آشنا شدن با منبع گذاری درون متن و پایان متن

6-       بهره برداری تهیه کننده خلاصه و دیگران از خلاصه مزبور به شکل مناسب

7-       نهایتا تفکیک اندیشه ها، نظریات و روش های مربوط به نویسنده کتاب با سایر افراد دیگر که نویسند از آنان مطالبی را نقل کرده است.

بنابراین بدون تحقق اهداف فوق الذکر، خلاصه صورت گرفته، دقیق و علمی نبوده و تنها می تواند به عنوان برداشت هایی از یک کتاب به حساب آید.

شیوه خلاصه کردن کتاب

شامل مراحل ذیل است که معمولا باید به ترتیب آنها توج شود.

1-       اعلام منبع کامل کتاب:  که باید از همان آغاز به شرح ذیل درج شود:

برای کتاب های تالیفی: نام خانوادگی مولف، نام کوچک مولف، سال انتشار در پرانتز، نام کامل کتاب، محل نشر، نام ناشر، تعداد صفحات کتاب.

مثال: سجودی، فرزان (1383) نشانه شناسی کاربردی، تهران: نشر قصه. تعداد صفحات: 240.

برای کتاب های ترجمه ای: نام خانوادگی مولف، نام کوچک مولف، سال انتشار در پرانتز، نام کامل کتاب، نام مترجم، محل نشر، نام ناشر، تعداد صفحات کتاب.

مثال: استوری، جان (1385) مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه، ترجمه: حسین پاینده، تهران: نشرآگه، تعداد صفحات: 367.

2-       معرفی کلی کتاب: در اینجا باید حداکثر/ حتی الامکان، یک صفحه نسبت به معرفی کلی کتاب که شامل موارد ذیل است اقدام شود:

2-1- موضوع کلی مورد بحث کتاب

2-2- اهمیت کتاب در مقایسه با کتاب های مشابه

2-3- تعداد تقسیمات کتاب که شامل بخش ها و فصول کتاب. در اینجا باید عناوین بخش ها و فصول کاملا آورده شوند. اگر کتاب از مقالات مختلفی تشکیل شده است، باید ضمن آوردن عناوین فصول، نام نویسندگان آنها نیز ذکر شوند.

3-       تلخیص هر فصل به شکل جداگانه. با ذکر عنوان فصل. توجه شود که بدون درج خلاصه هر فصل معلوم نخواهد شد که موضوع بحث در هر فصل چیست.

4-       برای ورود در هر فصل بطور خیلی خلاصه موضوع فصل گفته شده و سپس به شکل قابل فهم خلاصه برداریها صورت گیرند. مهمترین نکته در اینجا این است که موارد خلاصه شده با همدیگر ارتباط منطقی داشته باشند. در غیر اینصورت معلوم نیست که هر بخش با بخش قبلی چه رابطه ای دارد.

5-       مشخص کردن نقل قول های مستقیم و غیر مستقیم در خلاصه کردن. متاسفانه بیشتر دانشجویان به این نکته توجه ندارند که بهر حال باید مشخص شود که خلاصه کردن چقدر مستند است. مستند کردن خلاصه یکی از مهمترین کارهای خلاصه برداری است.

6-       مستند کردن نقل قول های مستقیم و غیر مستقیم به شکل ذیل:

نقل قول مستقیم: مطلب نقل قول شده باید میان دو گیومه قرار گرفته و سپس منبع آن که شامل: نام خانوادگی مولف، سال انتشار، شماره صفحه است در پایان آن و درون متن آورده شود. به شرح ذیل:

مثال: "نشانه ی زبانی رابطه ی بین یک چیز و یک نام نیست، بلکه رابطه ای است بین یک مفهوم و یک الگوی صوتی." (سجودی، 1383، ص 23)

نقل قول غیرمستقیم: چون اصولا خلاصه کردن بطور اساسی برداشت های غیر مستقیم است لذا معمولا باید در هر پاراگراف فقط صفحه یا صفحات مورد خلاصه در پایان پاراگراف و در میان پرانتز آورده شوند تا مراجعه به آن صفحات امکان پذیر باشد.

7-       اگر نقل قولی در کتاب از شخص دیگری غیر از نویسنده اصلی کتاب باشد و لازم است که در خلاصه گنجانده شود باید دقیقا این موضوع مشخص گردد. به عبارت دیگر مطلب نقل شده حتما باید اگر نقل قول مستقیم باشد (که معمولا چنین است) بین دو گیومه قرار گیرد و در پایان آن همانند منبع گذاری برای نویسنده اصلی کتاب میان دو پرانتز نام خانوادگی، سال نشر، شماره صفحه نوشته شود. ولی آنچه که در اینجا تفاوت دارد که باید مورد توجه  دقیق قرار گیرد این است که این منبع گذاری متعلق به نویسنده دوم (غیر از نویسنده اصلی کتاب) و سال نشر و شماره صفحه کتاب آن نویسنده دیگری است نه نویسنده اصلی کتاب مورد خلاصه شده می باشد.

موارد کلی مهم

1-       درج نکات اصلی: معمولا در خلاصه کتاب موارد مهم عبارتند از: نظر یا نظریه نویسنده درباره موضوعات مختلف، روش به کار گرفته شده، شیوه استدلال، مدلها، جدولها، دیاگرامها و امثالهم می باشد. لذا در هنگام خلاصه کردن باید توجه داشت اگر نویسنده مدل خاصی را ارائه کرده باشد باید آورده شود. یا اگر جدول مهمی که شامل اطلاعات اساسی درج شده، حتما آورده شود. در اینجا باید توجه کرد که این موارد نباید به گونه ای باشد که به حجم اصلی خلاصه که متعاقبا خواهد آمد لطمه اساسی وارد سازد.

2-       حجم خلاصه کتاب: معمولا خلاصه یک کتاب باید بین %10 تا 20% از کل متن یک کتاب را شامل باشد. اگر این حجم خیلی کمتر یا خیلی بیشتر گردد، دیگر نمی توان آن را خلاصه کتاب نامید. بدیهی است در صورتیکه برخی از مدلها و جداولها اهمیت داشته باشند می توان این حجم را کمی بیشتر در نظر گرفت ولی نباید متن نوشتاری از حجم مزبور فراتر رود.

3-       زیرعناوین: یکی از موارد مهم برای خلاصه کردن درج زیرعناوین برای هر مطلب کلی است. این زیرعناوین معمولا محور هر مطلب را مشخص می کنند. زیر عناوین مزبور باید به شکل بولد باشند و زیر آنها خط کشیده شود.

4-       درج مطالب موافق و مخالف: یکی از مسائل مهم در خلاصه کردن توجه به مطالب موافق و مخالف با دیدگاههای نویسنده است. در اینجا نیز باید موارد مطرح شده کاملا مشخص شوند که از کدام نویسنده یا نویسندگان می باشند. یعنی منبع گذاری شوند.

5-       تقسیم بندی های معنی دار: یکی از کارهای مهم در خلاصه برداری ایجاد تقسیم بندی های معنی دار در حین برداشت های مختلف برای خلاصه برداری است. این تقسیم بندی ها می توانند بسیار کارگشا باشند. مثلا برای تعریف یک مفهوم مانند «فرهنگ» می توان مکاتب، افراد و جوامع مختلفی را مشخص کرد. برای ساده نوشتن و خلاصه کردن مناسب باید این تقسیم بندی ها مورد دقت قرار گرفته و مثلا این مفهوم را از دیدگاه مکاتب، افراد و جوامع مطرح نمود.

6-       درج منابع پایانی: یکی از مهمترین اقداماتی که متاسفانه بیشتر افراد به آن توجه ندارند، درج منابع پایانی در متن خلاصه شده است. این منابع باید شامل کلیه منابعی باشد که در خلاصه آورده شده باشند.

زندگی نامه مقام محترم دکترحسن عبداللهی وزیرامور شهرسازی افغانستان

دکتورحسن عبداللهی فرزندصفر،درسال1355 هـ،ش،درولایت غورافغانستان چشم به جهان گشوده و سال های کودکی رادر آغوش گرم،پرمهرومحبت خانوادۀ  باشغل زراعت ­پیشۀ پدری سپری می نمود که متأسفانه کشورافغانستان ازسوی ارتش سرخ شوروی سابق اشغال شده ومانند سایرهموطنان،همراه با خانواده محترم شان مجبوربه ترک وطن شده ودرایران مهاجرت نمودند.

     عبداللهی باتوجه به فراهم بودن شرایط تحصیلی، دوره ابتدایی را، طی سال های(1364-1368)هـ،ش،دریکی ازمدارس استان* مشهد-ایران اتمام نموده ودورۀ متوسطه رانیزدرهمان استان،دررشته علوم (ریاضی- فزیک)،طی سال های (1368-1372)هـ،ش،با موفقیت به پایان رسانید.

     اوپس ازپایان دوره متوسطه، درامتحان کانکورسراسرسال1372 هـ،ش که بیش ازششصد هزار(600000) نفرشرکت  نموده بود، علی رغم تمامی مشکلات که برای مهاجرین افغانی وجودداشت،بارتبه 637دررشتۀ جامعه شناسی(برنامه ریزی اجتماعی)،دیپارتمنت پلانگذاری اجتماعی،دانشگاه شیرازکه یکی ازشهرهای مهم وبزرگ ایران می باشد، موفق گردیده ودوره لیسانس رادرمدت چهار سال وبااخذ نمرات عالی وبابه دست آوردن مقام دوازدهم درمیان تمام محصلان به پایان رسانید.

       دکتورعبداللهی پس ازپایان دوره لیسانس،درامتحان کانکورسراسری سال1376هـ،ش دورۀ کارشناسی ارشد(ماستری)شرکت نموده ودردانشگاه تهران دردیپارتمنت شهرسازی وبرنامه ریزی شهری موفق شدندوبعد ازگذرانیدن واحد های درسی وتدوین پایان نامه(مونوگراف)کارشناسی ارشد(ماستری)که تحت نام«الگوی نوین مکان یابی کاربری های شهری بااستفاده ازنرم افزارGIS»که جزوموفق ترین پایان نامه های کارشناسی ارشد(مونوگرافهای ماستری)ارائه شده،درایران بوده ودفاع این پایان نامه(مونوگراف) خود،زمینه رابرای ورودبه دورۀدکتورادررشتۀشهرسازی درسال1380 هـ،ش برای شان فراهم کرد.دکتورحسن عبداللهی باتوجه به اهمیت موضوع رساله دکتورا(مونوگراف دکتورای)،خویش که تحت عنوان«نظام شهری درانکشاف[توسعه]متوازن افغانستان» انتخاب نموده بودکه خوشبختانه این رساله دکتورا(مونوگراف)باتوجه به تازگی موضوع درسال1387هـ ،ش،به صورت کتاب چاپ ودراختیارعموم محصلان ومتخصصین ارشدکشورقرارداده شده است.

     دکتورعبداللهی همچنان درحوزه های فرهنگی،اجتماعی وعلمی نیزحضوری فعال ومؤثرداشته،که ازآن جمله می توان،تدریس درپوهنتون کابل،انتشارهفته نامه پوهنتون،فصلنامه مطالعات افغانستان وتأسیس موسسۀتوسعه افغانستان اشاره کردوعلاوه برآن،در زمینه های تخصصی دربخش های شهرسازی،باشرکت های معتبرملی وبین المللی فعالیت داشته واوپس ازتحولات یازدهم سپتمبر وباایجادشرایط فصل نوین درکشوردرپست های مسلکی وتخصصی  دولتی چون:«معینیت رشد ظرفیت­هاوانکشاف اداره»دروزارت احیاءوانکشاف دهات،طی سال های(1383-1386)هـ،ش؛«معینیت فنی وساختمانی»درشاروالی کابل،طی سال های(1386-1387) هـ،ش؛«مشاوریت وزارت  محترم امورشهرسازی»طی سال های(1387- 1388)هـ،ش و«سرپرست معینیت مالی- اداری»وزارت امور شهرسازی،طی سال های(1389-1390)هـ،ش واکنون به حیث وزیرامورشهرسازی ایفای وظیفه می نمایند...
ایشان نشان دادند که می شود در شرایط سخت مهاجرت هم موفق باشیم ما برای ایشان آرزوی سربلندی و موفقیت روز افزون داریم...

تاریخچه شهرنشینی و شهرسازی

 

 

 

 

1- كوچ نشيني بر مبناي صيد و شكار

2- كوچ نشيني بر مبناي زندگي شباني

3- كوچ نشيني بر مبناي ييلاق و قشلاق

4- كوچ نشيني بر مبناي كشاورزي ابتدائي

5- يكجانشيني بر مبناي كشاورزي و به گزيني مواد كشاورزي

شهر چيست ؟

شهر مجموعه‌اي از تركيب عوامل طبيعي، اجتماعي و محيط هاي ساخته شده توسط انسان است كه در آن جمعيت ساكن متمركز شده است. جمعيت در اين مجموعه به طور منظمي درآمده و آداب و رسومي را براي خود ابداع كرده است.

تعاريف مختلف شهري :1- تعريف عددي2- تعريف تاريخي3- تعريف حقوقي

1- تعريف عددي :

مركزي از اجتماع نفوس كه در نقطه‌اي گرد آمده و تراكم و انبوهي جمعيت در آن از حد معيني پايين تر نباشد. بر اين اساس در بيشتر ممالك حد جمعيت شهر 2500 نفر است.

2- تعريف تاريخي :

برخي از علما معتقدند ، كه مراكزي كه از قديم نام شهر به آن اطلاق شده است، به عنوان شهر شناخته مي شوند.

3- تعريف حقوق :

در دوره‌هاي گذشته، شهرها داراي امتيازاتي بودند، كه در روستاها نبود. مانند حق داشتن بازار و خدمات نظامي .

عوامل پيدايش شهرها

1- مازاد توليد محصولات كشاورزي

2- توسعه شبكه راهها و تمايل بشر به ايجاد يك زندگي دسته جمعي

3- توسعه مبادلات كالا و پيشرفت هاي تاريخي

4- عوامل طبيعي مانند وجود آب، مساعدت زمين و خاك

عوامل گسترش شهرها :

1- تحول در حمل و نقل و سرعت مبادلات .

2- پيدايش تخصص و تقسيم كار

3- ازدياد جمعيت

4- توسعه مهاجرت ها

5- تمركز صنعت و مهاجرت

6- توسعه مراودات اقصادي

7- بالا رفتن سطح درآمد

8- تنوع در مشاغل

9- پيدايش و گسترش وسايل ارتباط جمعي

شهرسازي چيست ؟

مجموعه روشها و تدابيري كه متخصصين امور شهري بوسيله آن شهرها را بهتر مي سازند به شهرسازي يا علم تنيسق شهرها شهرت دارد.

از ديدگاه ديگر ، شهرسازي عبارتست از مطالعه، طرح ريزي و توسعه شهرها با در نظر گرفتن احتياجات اجتماعي و اقتصادي .

تاريخچه و خاستگاه شهرسازي :

1- لوكوربوزيه معتقد است : « آغاز شهرسازي معاصر به پايان قرن هفدهم، زيالي لوئي چهاردهم است و او را نخستين شهرساز دنياي غرب بعد از تمدن روم مي داند »

2- زيگفريد معتقد است : «آغاز شهرسازي معاصر به سالهاي آخرين قرن شانزدهم بر مي‌گردد. يعني دوره پاپي سيكستوس پنجم  كه وي را اولين شهرساز مدرن مي داند.

3- زيرلو معتقد است : «نظام جديد خانه‌سازي در حومه‌ها كه امكان جرايي يك نفر از همسايه‌اش را ميسر مي سازد، ترجمان تجملي خانه‌هاي بشر اوليه است.

در ادامه ی همین تحقیق در قسمت «تحولات شهرسازی» به صورت مفصل وجامع تری به این موضوع خواهیم پرداخت .

وظايف شهرسازي :

1- طرح و تنظيم نقشه‌هاي جديد

2- توزيع صحيح تأسيسات شهري و برنامه‌ريزي جهت حمل و نقل شهري

3- بسط روابط اجتماعي و اقتصادي

4- ايجاد محيط‌هاي راحت و سالم

5- كاستن از اثرات سوء زندگي شهري

 

شهر ساز كيست ؟

در حقيقت شهرسازي يا طرح و برنامه‌ريزي شهري عبارت از دو پديده محيط و انسان هستند، كه در كنار هم جوامع زيستي را به وجود آورده اند.

شهرساز به ايجاد رابطه‌اي منطقي بين انسان و محيط زيست مبادرت مي كند.

امروزه متخصصين شهرسازي در زمينه مسائل شهرسازي، در دو رشته اصلي برنامه‌ريزي شهري (Urban planning) و طرح ريزي شهر (Urban Design) ايفاي نقش مي‌پردازند.

 

شهر چیست؟ انواع شهرها و ویژگیهای آنها کدامند؟

شهر چیست؟ انواع شهرها و ویژگیهای آنها کدامند؟

در تعریف شهر اتفاق نظری وجود ندارد و در تعاریف بیان شده بر مواردی نظیر تعداد جمعیت، نوع فعالیت های اقتصادی، حوزه اداری و موارد دیگری اشاره شده است لیکن در بعد جهانی برای شناخت شهر از روستا بیشتر بر تعداد جمعیت تاکید شده است..

با توجه به کم وکاستیهای مربوط به تعاریف شهر، تاکید بر نقش شهر (نوع کارکرد) بهتر ما را در شناخت شهر و تمایز قائل شدن بین آن و روستا هدایت می کندبدین معنی که در شهر ها نقشهایی وجود دارد که روستاها فاقد آن هستند. بنابراین در شناخت شهر به دو کارکرد بیشتر توجه می شود؛ یکی اینکه شهرها کارکرد غیر کشاورزی دارند و دوم اینکه اغلب شهر ها به تولید کالا و بیش از آن به مبادله کالا می پردازند؛ یعنی اینکه فعالیت های غیر کشاورزی بر اقتصاد شهر غلبه دارد..

با توجه به موارد ذکر شده، در برخی کشورها در شناخت شهر از روستا کارکردهای اقتصادی به همراه میزان جمعیت اساس کار قرار می گیرد. بنابراین تاکید بر یک عامل در شناخت شهر کفایت نمیکند..

در طول تاریخ شناخت شهر از طریق کارکرد آن از اعتبار سیاسی و حکومتی برخوردار بوده است بویژه که از ابتدای پیدایش شهرها، شهر با نقشهای اداری-سیاسی و مذهبی شناخته می شد بنابراین اولین شهرها دارای نقش اداری-سیاسی بوده اند. لیکن امروز، شهرها دارای کارکردهای متنوعی بویژهکارکردهای اقتصادی-صنعتی و خدماتی-خدمات رسانی می باشند..

با توجه به توضیحات بالا، آیا می توان گفت که خوب شهرها می توانند در اندازه های گوناگون شکل بگیرند؛ کوچک، متوسط، بزرگ و بسیار بزرگ؟ بله این درست است لیکن بطور علمی ما چه انواعی از شهرها را داریم؟ شهر، شهرک، متروپلیس یا مادر شهر، مگالاپلیس یا کلان شهرها کدامند و دارای چه ویژگیهایی هستند؟

از دو جنبه می توان به انواع شهر ها پرداخت. یکی از بعد کارکردی (فعالیت و نقش) و دیگر از بعد اندازه ( کوچک و بزرگ بودن)، از نظر اولبا توجه به نوع فعالیت شهرها، به دسته بندی کلی شهر ها می پردازیم و از نظر دوم تقسیم بندی معمولا با توجه به جمعیت شهر انجام می شود. البته جمعیت شهر خود تا حدودی بیانگر تنوع و تعداد فعالیت های حاکم بر شهر و همچنین حیطه نفوذ و وسعت شهر خواهد بود.

الف- کارکرد و نقش؛ تقسیم بندی شهرها با توجه به محیط بوجود آمده بر اساس فعالیتی که سایر فعالیت های شهر را تحت شعاع خود قرار داده و شهر بر اساس آن نوع فعالیت خاص شناخته می شود: مانند شهرهای فستیوال و کنگره ای، شهرهای فرهنگی، شهرهای مذهبی و زیارتگاهی، شهرهای درمانی و آسایشگاهی، برف شهرها، شهرهای بازنشستگان، شهرهای صنعتی، شهرهای تجاری، شهرهای اداری-سیاسی، شهرهای صنعتی-خدماتی و ... .

بنابراین در این دیدگاه شهر ها بر نوع فعالیت غالب طبقه بندی می شوند که هر شهر با توجه به فعالیت و کشش جمعیتی خود، اندازه و وسعت خاص خود را خواهد داشت.

ب- اندازه و وسعت: در این دیدگاه عامل جمعیت در تقسیم بندی شهر ها نقش مهمی را بازی می کند چرا که در این دیدگاه شهر ها از کوچکترین به بزرگترین تقسیم بندی می شوند و شهر کوچک یا بزرگ در وهله اول بیانگر جمعیت کم یا زیاد خود می باشد. که البته این جمعیت خود بیانگر سطح فعالیتها، حیطه نفوذ شهر و ... می باشد. البته در تعریف سطح جمعیتی و مرز تعریف شده بین انواع شهرها توافق کلی وجود ندارد. بطور مثال حداقل جمعیت برای شهر محسوب شدن در ژاپن ۳۰۰۰۰ نفر، در نروژ، ایسلند، و سوئد ۲۰۰۰ نفر، در نیجریه ۲۰۰۰۰ نفر و در ایران در حال حاضر ۱۰۰۰۰ نفر می باشد.

خوب در اینجا با توجه به شرایط کشورمان انواع شهر ها را با توجه با اندازه آن بیان می کنیم.

1(بازار شهر)؛ ۱۰-۵ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: دهستانی))

2روستا-شهر)؛ ۲۵-۱۰ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: بخش)

3(شهر کوچک)؛ ۵۰-۲۵ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: شهرستان))

4(شهر متوسط کوچک)؛ ۱۰۰-۵۰ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: شهرستان))

5شهر متوسط)؛ ۲۵۰-۱۰۰ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: ناحیه ای)

6(شهر بزرگ میانی)؛ ۵۰۰-۲۵۰ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: استانی))

7شهر بزرگ)؛ ۱۰۰۰-۵۰۰ ؛ هزار نفر جمعیت. ( عملکرد: منطقه ای)

8(کلان شهر) (متروپل)؛ ۵/۲-۱ میلیون نفر جمعیت. ( عملکرد: کلان منطقه ای))

9کلان شهر) (متروپل ملی)؛ ۵/۲ میلیون نفر جمعیت و بیشتر.( عملکرد: ملی)

 

استراتژي توسعه شهري (CDS) چيست؟

City Development Strategy چيست؟


فرايند تهيه چشم انداز بلند مدت يک شهر که بر اساس آن بر نامه اقدام (Action Plan) کوتاه مدت تهيه ميشود 

اهداف CDS :
اهداف 
CDSکه بايد درتمامي مراحل تهيه و اجراء آن مد نظر باشند عبارتند از :
· دستيابي به مديريت و حاکميت شهري بهبود يافته
· دستيابي به رشد اقتصادي و اشتغال فزاينده
· کاهش فقر و تداوم آن
اصول 
CDS :

بانک جهاني شهرهاي پايدار را شهرهائي ميداند که:
- قابل زندگي هستند(
Livable)
- رقابتي هستند
Competitive))
- بانکي هستند(
Bankable)
- خوب مديريت و اداره ميشوند (
Well managed and well governed)
اصول فوق چهار رکن اساسي 
CDS را تشکيل ميدهند که بشرح زير توضيح داده ميشوند:
- قابل زندگي بودن (
Livability)
شهري قابل زندگي است که در آن همه ساکنين از فرصتهاي يکسان براي مشارکت و بهره مندي از زندگي اقتصادي و سياسي شهر برخوردار باشند
رقابتي بودن (
Competitiveness)
- شهرهاي رقابتي شهرهايي هستند که اقتصاد قوي با رشد اشتغال، در آمد و سرمايه گذاري همه جانبه دارند.
- لازمه توسعه کارآمد شهري فراهم آوردن شرايط مناسب براي افزايش بهره وري افراد و مؤسسات است.
- در شهرهاي رقابتي، توليد، سرمايه گذاري، اشتغال و تجارت به شکل پويا و در اراتباط با فرصت هاي بازار شکل مي گيرند
قابل بانکي بودن (
Bankability)
شهرهاي بانکي شهرهائي هستند که داراي سيستم ماليه شهري کار آمد در استفاده از منابع در آمدي و هزينه اي خود هستند.
مديريت و حاکميت خوب شهري (
Good urban management and Governance)
- حاکميت شهري به استفاده از قدرت براي اداره توسعه اجتماعي و اقتصادي شهر گفته ميشود. عناصر حاکميت خوب شهري عبارتند از:
- حساب پس دهي (
Accountability)
- شفافيت (
Transparency)
- اصل رقابت (
Contestability)
عناصر اصلي 
CDS :
اجزاء 
CDS با توجه به شرايط و ويژگيهاي هرشهراغلب تغيير مي يابند. ليکن ، 3عنصراصلي آن عبارتند از :
1. طراحي و ارزيابي ( تشکيلات سازماني براي فرآيند و ارزيابي و ضعيت شهر ( وضع موجود ))
2. چشم انداز و استراتژي ( تنظيم چشم انداز بلند مدت و تعيين استراتژيها )
3. اجراءو نظارت ( اجراء برنامه عمل، نهادينه کردن فرآيند 
CDS و نظارت بر آن، مرور بر استراتژيها)  

بازار كار رشته شهرسازي

● بازار کار 
این رشته هم اکنون در سطح جهانی دارای بازار کار فراوانی است و به علت نوپا بودن و همچنین به علت آن که دارای زمینه های کاری متفاوت و متنوعی است، هنوز بازار کار آن اشباع نشده است. به عنوان نمونه، کشور کانادا، بالاترین امتیاز را برای اشخاصی که دارای مدرک شهرسازی هستند، جهت مهاجرت و یا ادامه تحصیل، قائل است. توجه به این نکته حائز اهمیت است که تا ۵ سال پیش، این رشته تنها در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری وجود داشته است و به تازگی در مقطع کارشناسی نیز فعالیتهایی صورت گرفته است، بنابراین با بازار کار اشباع از نیروی کار مواجه نیستیم.
از آن جا که این فارغ التحصیلان علاوه بر تواناییهای یک مهندس شهرساز، از نظر علمی و نظری وپژوهشی در یک زمینه خاص، معلومات بیشتری دارند، بدین جهت کارایی بیشتری نیز دارند و از مطالب فراگرفته شده می توانند در زمینه های طراحی و محاسباتی دقیق و تخصصی تر و همچنین پژوهشی ، استفاده نمایند. این گونه فارغ التحصیلان ضمن آن که می توانند در تمام محلیهای جذب فارغ التحصیلان کارشناسی مشغول به کار گردند، مسوولیتهای بالاتر و سنگین تر علمی،پژوهشی و اجرایی را به عهده می گیرند. پس از پایان دوره دکترای تخصصی ، امکان همکاری در دانشگاهها و سایر مراکز علمی و پژوهشی به عنوان عضو هیات علمی برایشان میسر می گردد.
زمینه های کاری رشته شهرسازی در ایران بسیار متفاوت و متنوع است، در بخش دولتی، در سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور، شهرداریها، وزارت کشور، استانداریها و سایر ارگانهای وابسته به وزارت کشور، وزارت مسکن و شهرسازی و… و در بخش خصوصی، در شرکتهای مهندسین مشاور شهرسازی، معماری، برنامه ریزی منطقه ای و … . در ذیل به برخی از زمینه های کاری اشاره می شود:
۱) تهیه طرحهای شهری و منطقه ای(جامع، تفصیلی، ساختاری، شهرستان، هادی)
۲) مشاوره در امور شهری و منطقه ای به مدیران و مسئولان رده بالا.
۳) فعالیت در شهرداریها.
۴) فعالیت در استانداریها.
۵) فعالیت در وزارتخانه های مربوطه(مسکن و شهرسازی، راه و ترابری، کشور).
۶) نظارت بر ساختمانهایی با ارتفاع بیش از ۸ طبقه بر طبق قانون.
۷) انجام پروژه های محوطه سازی، تفکیک زمین، طراحی محله و …
۸) برنامه ریزی و طراحی شهرکهای گوناگون (مسکونی، صنعتی، تجاری)
۹) برنامه ریزی و طراحی شهرهای جدید.
۱۰) مکان یابی عناصر و کاربریهای گوناگون شهری.
۱۱) توانایی راه اندازی و استفاده از سیستم GIS.
۱۲) فعالیت گروهی با سایر تخصصها در پروژه های گوناگون.
۱۳) فعالیت در مشاوران خصوصی و نیمه خصوصی شهرسازی، معماری، راه و ساختمان، طراحی شهری، برنامه ریزی منطقه ای و….
۱۴) تدریس دانشگاهی (که امروزه به علت افزایش تعداد دانشگاهها و پذیرفته شدگان در این رشته، به شدت با کمبود استاد مواجه هستیم).
۱۵) استفاده از تخصص رشته های دیگر و این رشته بصورت توام و در نتیجه افزایش کارآیی و تاثیرگذاری (همانند استفاده مشترک از رشته عمران و شهرسازی که می تواند علاوه بر مسائل سازه و عمرانی، زمینه کاری در مباحثی همچون، مطالعه طرحهای بالادست، محوطه سازی، مسائل طراحی و … را فراهم آورد).